م مثل مانیکا Posted by By maryami May 1, 2022Posted inFeeling, General دخترک پنج ساله عجیب مرا یاد خودم می اندازد. انگار که گاد کپی خودم را تحویل خودم داده باشد. همانقدر لج باز و یک دنده و سرسخت. بعد با خودم…
این هم از بهار Posted by By maryami April 7, 2022Posted inFeeling, General صبح که بیدارشدم دیدم موش ناقلای آشپزخانه بالاخره به دام تله جورج افتاده و همکار آزارگر هم اخراج شده . . بچه ها را به مدرسه بردم و وقت پوست…
در باب دوستی های غربت Posted by By maryami July 26, 2018Posted inFeeling, General1 Comment حقیقت تلخ یا شیرین این است که در همه این دوازده سال گذشته هیچ کس جای مپینگ را برایم نگرفت. هیچ دوستی مثل مپینگ حرف دلم را نفهمید یا اگر…
برای مانیکا/دختری که از اولش حضور داشت Posted by By maryami April 13, 2018Posted inFeeling, Idea, Montreal2 Comments مانیکا یک هفته دیگر یکساله می شود من هی باورم نمی شود که یکسال شده است که بودنش واقعی شده که جایش را در خانه باز کرده که بیشتر لباسهای…
خواهی نشوی سرگردان از همین جا سر خر برگردان Posted by By maryami November 6, 2017Posted inFeeling, General, Life Stories, Montreal یک هفته آزگار مریض بودم. هی سرفه کردم و سوپ مرغ و سبزیجات خوردم هی سرفه کردم و عسل و آب لیمو پایین فرستادم شب تا صبح هی سرفه کردم…
وقتی یک آدم تنها می شود Posted by By maryami October 31, 2017Posted inFeeling, General1 Comment آمدم بنویسم مردم شهر آنقدر درگیر خرید و حراج و کار هستند که مهربانی کردن را از یاد برده اند بعد، یادم آمد وطن که بودم جز مهر با ریا…
پ مثل پدر Posted by By maryami June 26, 2015Posted inFeeling, General6 Comments پدر, هنوز در رویاهای شبانه ام سرحال و قوی است. نظر می دهد, قدرت دارد و طرف مخاطب است. ضمیر ناخودآگاهم نمی خواهد بپذیرد که عالیجناب آلزایمر* دارد ذره ذره…
نخور آن غصه را Posted by By maryami January 25, 2015Posted inFeeling, General مادربزرگ همیشه میگه خدا بین مال بنده هاش تفاوت می گذاره، اما بین غمشون نه. . ایران که بودم دخترخالهه برگشت بهم گفت اگر مشکلات یک عده با مشکلات تو…
دو هزار و چهارده زود تر جمعش کن Posted by By maryami December 24, 2014Posted inFeeling, General5 Comments دو هزار و چهارده سال عجیبی بود بخواهم به دید کاری نگاه کنم می توانم بگویم راضی ام از خودم. همین که توانستم دکترایم را از وسط دست و پا…