م مثل مانیکا

دخترک پنج ساله عجیب مرا یاد خودم می اندازد. انگار که گاد کپی خودم را تحویل خودم داده باشد. همانقدر لج باز و یک دنده و سرسخت. بعد با خودم…

این هم از بهار

صبح که بیدارشدم دیدم موش ناقلای آشپزخانه بالاخره به دام تله جورج افتاده و همکار آزارگر هم اخراج شده . . بچه ها را به مدرسه بردم و وقت پوست…

پ مثل پدر

پدر, هنوز در رویاهای شبانه ام سرحال و قوی است. نظر می دهد, قدرت دارد و طرف مخاطب است. ضمیر ناخودآگاهم نمی خواهد بپذیرد که عالیجناب آلزایمر* دارد ذره ذره…

نخور آن غصه را

مادربزرگ همیشه میگه خدا بین مال بنده هاش تفاوت می گذاره، اما بین غمشون نه. . ایران که بودم دخترخالهه برگشت بهم گفت اگر مشکلات یک عده با مشکلات تو…