Adulthood Posted by By maryami October 12, 2014Posted inFeeling, General شش ماه گذشته تمام تلاشم به این بوده که نگذارم زندگی ام از حد تعادل خارج شود. که اجازه ندهم کار جای تفریح، تفریج جای خانواده، خانواده جای دوستان و…
People can change their nationalities, but not their nightmares* Posted by By maryami September 26, 2014Posted inFeeling, General خواب می دیدم پدر آنقدر جوان شده که دیگر هیچ کداممان را یادش نمی آید. جوان و رعنا. *From THE SPELL CHANTED BY LAMBS
دو کلمه از مادر عروس Posted by By maryami August 31, 2014Posted inFeeling آخرآخرخط، تنها چیزی که مهمه و ارزش داره، صمیمیته. بقیه اش، سرکاریه.
خودت چطوری؟ Posted by By maryami August 2, 2014Posted inFeeling, General, Life Stories, Montreal خودم را توی اینه نگاه می کنم از خودم می پرسم، چرا از وقتی از وطن برگشته ام، وسط اس ام اس های کوتاهمان، هیچ وقت ازش نپرسیدم حال خودش…
چرا؟ Posted by By maryami July 22, 2014Posted inFeeling, General درد دارد اینکه یک روز چشم باز کنی و ببینی که چند سال اخیر طرفدار اشتباه بوده ای بدون اینکه به حقیقت ذره ای شک کنی.
بعد از دیدار وطن Posted by By maryami July 2, 2014Posted inFeeling, General, Iran, Life Stories گوشهایم، صدای اذان می دهند.
هیچ کس مثل تو نبود Posted by By maryami March 9, 2014Posted inFeeling, General مپینگا پیغام گذاشته که خوشحاله که خوشحال ترین روزم توی مونترال رو باهاش شیر کردم و این که می فهمه چرا خوشحالم چون شاهد بوده تمام روزهای لنگه استوام رو…
نه واقعن به چه قیمتی؟ Posted by By maryami February 18, 2014Posted inFeeling, General حقیقت اینه که هیچ چیزی توی زندگی به اندازه تز دکترام من رو از درون نابود نکرده. هنوز!
نه واقعن کی؟ Posted by By maryami February 17, 2014Posted inFeeling, General یک سوالی که از کودک درون دارم اینه که پس کی خارج برام تکراری می شه که حوصله ام سر بره و بخوام برگردم؟