Adulthood

شش ماه گذشته تمام تلاشم به این بوده که نگذارم زندگی ام از حد تعادل خارج شود. که اجازه ندهم کار جای تفریح، تفریج جای خانواده، خانواده جای دوستان و…

چرا؟

درد دارد اینکه یک روز چشم باز کنی و ببینی که چند سال اخیر طرفدار اشتباه بوده ای بدون اینکه به حقیقت ذره ای شک کنی.

هیچ کس مثل تو نبود

مپینگا پیغام گذاشته که خوشحاله که خوشحال ترین روزم توی مونترال رو باهاش شیر کردم و این که می فهمه چرا خوشحالم چون شاهد بوده تمام روزهای لنگه استوام رو…

نه واقعن کی؟

یک سوالی که از کودک درون دارم اینه که پس کی خارج برام تکراری می شه که حوصله ام سر بره و بخوام برگردم؟