برای مانیکا/دختری که از اولش حضور داشت Posted by By maryami April 13, 2018Posted inFeeling, Idea, Montreal2 Comments مانیکا یک هفته دیگر یکساله می شود من هی باورم نمی شود که یکسال شده است که بودنش واقعی شده که جایش را در خانه باز کرده که بیشتر لباسهای…
آغازی دیگر Posted by By maryami March 29, 2018Posted inLife Stories, Michael and Monica, Montreal روز آخر مرخصی سالانه ام با استاد سابق بازنشسته ام رفتیم قهوه و شیر خوردیم روز قبلترش با ارسولا صاحب خانه قدیمی ام رفته بودیم کلاس ورزش یکی از قسمت…
خواهی نشوی سرگردان از همین جا سر خر برگردان Posted by By maryami November 6, 2017Posted inFeeling, General, Life Stories, Montreal یک هفته آزگار مریض بودم. هی سرفه کردم و سوپ مرغ و سبزیجات خوردم هی سرفه کردم و عسل و آب لیمو پایین فرستادم شب تا صبح هی سرفه کردم…
اغراق تا کجا Posted by By maryami September 11, 2017Posted inLife Stories, Montreal1 Comment عکس های دخترک همشهری مان را که در اینستاگرام دیدم حتی من هم دلم خواست در خارج او زندگی می کردم!
در باب اینستاگرام Posted by By maryami September 11, 2017Posted inLife Stories, Montreal1 Comment از وقتی عضو اینستاگرام شده ام فکر می کنم یا اینجایی که من هستم به اندازه کافی خارج نیست یا بعضی ها که خارجند خودشان کلن از این دنیا خارجند!…
عالیجناب آلزایمر همیشه برنده می شود Posted by By maryami August 11, 2017Posted inLife Stories, Montreal روزهایی هم هست که آرزو می کنم کاش ورژن قدیمی پدر جایگیزین الانش می شد کاش سلول های مغزش از نو تولید می شدند و عالیجناب آلزایمر دست از سرش/سرمان…
برای دخترم Posted by By maryami December 19, 2016Posted inGeneral, Montreal3 Comments فروردین که تمام بشود، تو می آیی و خانه مان را پر از عشق خواهی کرد.
برای پسرم Posted by By maryami December 10, 2015Posted inLife Stories, Montreal5 Comments من و تو هر دو در یک فصل به شهر آمدیم. من در یک روز سرد دسامبر و تو در یک روز نوامبر که سردی هوا با حضورت اصلن احساس…
روح خوبت شاد Posted by By maryami January 22, 2015Posted inLife Stories, Montreal بعضی آدمها، هرچقدربهشان فکر می کنی جز خوبی چیزی یادت نمی آید. مثل مامان شادی که از بس خوب بود امروز یک دفعه تمام شد.