همینجوری Posted by By maryami December 11, 2013Posted inFeeling, General سرم را سرسری متراش ای استاد سلمانی که ما هم در دیار خود سری داریم و سامانی
تز برو تو گلو Posted by By maryami November 28, 2013Posted inFeeling, General یک لقمه زوره، که باید از گلو پایین بره، اما نمی ره. کودک درون زیر بار نمی ره، والد درون هم. من؟ نشستم دارم هر دو رو با قسم حضرت…
Catastrophe Posted by By maryami October 30, 2013Posted inFeeling, General, Life Stories, NYC پاییز امسال، الکی الکی، از دستم در رفت.
خواب های منطقی Posted by By maryami July 8, 2013Posted inFeeling, General دیشب خواب می دیدم، طبقه بالای شرکتی که استخدام شده ام، گوگل آمده شعبه زده. من، هم از خوشحالی توی پوستم نمی گنجیدم و مدام سعی می کردم با آدمهایی…
صحرای کربلا Posted by By maryami May 2, 2013Posted inFeeling, General, Life Stories, Montreal4 Comments بعد از شش ماه مداوم و فشرده درس خواندن، کودک درون دیگر حاضر نیست حتی یک خط دیگر تز بنویسد. . والد درون، اما دارد موهای سرش را می کند…
The most respectful man I have ever seen or had Posted by By maryami April 19, 2013Posted inFeeling, General, Life Stories, Montreal3 Comments یک لحظه هایی وقتی داره حرف می زنه، گوشهام از کار می افتند، صداش میوت می شه برام، فقط تکون خوردن لبهاش رو می بینم با خودم می گم، یعنی…
آه ای خریت بی انتهای من Posted by By maryami April 12, 2013Posted inFeeling, General4 Comments بعد یک روزهایی هم هست که وقتی بیدار می شوی اولین سوالی که از خودت می پرسی این است که فلان مقطع زندگی ام، مگر چقدر یونجه خورده بودم که…
زمان، یک توهم، یک خیال خام Posted by By maryami April 2, 2013Posted inFeeling, General4 Comments بعد توی یک مقطعی از زندگی رسیده ام که آینده برایم مفهوم خودش را از دست داده. می دانم زمان آنقدر زود می گذرد که فردا برایم حال است، سال…
بعضی روزها Posted by By maryami February 25, 2013Posted inFeeling, General1 Comment پیشانی ام حتی از استرس تیر می کشد
امان از شروعی که بی موقع شروع شود Posted by By maryami January 25, 2013Posted inFeeling, General1 Comment روزهایی هم هست که حتی یک کار کوچک را هم نمی توانی تمام کنی. تنها برای شروع انرژی داری و بس. شروع یک مقاله، یک کد، یک ایمیل، یک ایده،…