م مثل مانیکا

دخترک پنج ساله عجیب مرا یاد خودم می اندازد.
انگار که گاد کپی خودم را تحویل خودم داده باشد.
همانقدر لج باز و یک دنده و سرسخت.
بعد با خودم فکر می کنم این همه سال
هی کانادایی ها را دیدم و آه کشیدم که ای داد بیداد/ ببین اینها از اول اینجا بوده اند
نه مشکل زبان دارند/نه مشکل اختلاف فرهنگی و نه مشکل کمبود روابط و خانواده
هر یک قدم آنها/ده قدم برای من بوده وهست.
اما حالا گاد کپی خودم را در خانه خودم گذاشته و هی می گویم
آینده این دخترپنج ساله چه خواهد بود؟
دختری که هر ده قدم مادرش یک قدم خودش هست و می تواند راحت تر
به جایگاه خودش برسد
دختری که همه آزادی هایی که این همه سال از مادرش گرفته شده بوده است را یکجا بدون هیچ تلاشی
در خانه و اجتماعش دارد
شاید هم
دختری که از دست توقع های عجیب و غریب مادرش آخر
سر به بیابان می گذارد
.
حیف که بیایانی نیست در این سوی دنیا.
حیف…