این هم از بهار

صبح که بیدارشدم دیدم موش ناقلای آشپزخانه بالاخره به دام تله جورج افتاده
و همکار آزارگر هم اخراج شده .
.
بچه ها را به مدرسه بردم و وقت پوست سازی گرفتم
بعد هم نشستم برای فوت مادربزرگی عزیز تر از جان زار زار اشک ریختم.
.
هر سال
یک نفر از آدمهایی که بودنم را مدیونشان بودم, کم می شود
یک تکه از وجود من هم.
.
سیستر کوچک می گوید بعد از داغ مادر و پدر/ هیچ داغی, هیچ غمی دیگر برایت آنقدر ها درد ندارد
حتی خوشی ها و شادی ها هم دیگر طعم گذشته را ندارد.
.
خوش آمدی بهار
کاش که با ما مهربان تر باشی