For Montrealers Posted by By maryami March 7, 2013Posted inLife Stories, Montreal2 Comments "I hope the exit is joyful and I hope never to return" FRIDA KAHLO بعد از بارها و بارها دیدن فیلم فریدا، گوش دادن به نامه های اصلی اش با…
آدرنالین و کودک درون Posted by By maryami March 1, 2013Posted inLife Stories, Montreal1 Comment ورزش نمی کنیم، والد درون رزلوشن می ذاره که ورزش لازمه و فیلان، ورزش می کنیم، آدرنالین خون می ره بالا ، کودک درون می ره توی عالم هپروت، والد…
گهی زین به پشت و گهی پشت به زین Posted by By maryami February 12, 2013Posted inLife Stories, Montreal1 Comment بعد اون وقتهایی که می دونی دانشجوهای کلاست دارن ادات رو در می آرن و ریسه می رن از خنده اما تو مجبوری برای حفظ ظاهر کلاس زورکی نیشت رو…
Alive Posted by By maryami January 31, 2013Posted inGeneral, Idea, Life Stories, Montreal2 Comments الایو داستان یک گروه تیم راگبی است که هواپیمایشان، یک جایی وسط برف لابه لای کوه ها می شکند . چند هفته اول، همه تیم، به امید اینکه بالاخره یکی…
راضی Posted by By maryami January 29, 2013Posted inLife Stories, Montreal بعد یک دفعه چشم باز کردم دیدم، آدمی که همیشه دلم برایش سوخته آدمی که سعی کرده ام بعضی وقتها پا جای پایش نگذارم آدمی که حتی دلم خواسته زندگی…
برسد به دست روح استیو جابز Posted by By maryami January 19, 2013Posted inLife Stories, Montreal3 Comments آیفون پنج ات که همه دنیا تبلیغش را گرفته، در هوای منفی بیست درجه خود به خود خاموش می شود من، دیروز، تنها، وسط خیابان ناکجا در هوای منفی گاد…
پلو کشک و بادمجون Posted by By maryami January 10, 2013Posted inLife Stories, Montreal2 Comments همسری دارم که معتقد است کشک و بادمجان با پلوی باقیمانده از ناهار دیروز طعمش ده برابر بهتر است از کشک و بادمجان با نان لواش بسته بندی!! . با…
دیگ به دیگ می گه روت سیاه Posted by By maryami January 6, 2013Posted inLife Stories, Montreal5 Comments تابستان که سر کار می رفتم، یک همکار هندی داشتم که یک روز در میان اول صبح می آمد سر میزم با نگاهی متعجب می پرسید: زنهای ایرانی که حق…
دوگانگی شخصیت در این حد Posted by By maryami January 4, 2013Posted inGeneral, Life Stories, Montreal4 Comments همیشه عمرم، تیپ های شخصیتی متاهل که سعی می کنن همه رو به هم مچ کنند و هی درباره ازدواج کردن حرف می زنند و سر و سامون گرفتن رو…
شیش Posted by By maryami December 16, 2012Posted inFeeling, General, Life Stories, Montreal2 Comments اول: جرمیا، دوست ایتالیایی ام که شب عروسی مان چون گلو درد داشت به جای اسپیچ برایمان فلوت زد و نوای فلوتش آنقدر آرام بخش بود که شادی جشن مان…