هوا را از من بگیر، خنده ات را نه. Posted by By maryami April 4, 2012Posted inFeeling, General, Life Stories, Montreal1 Comment یک روزهایی هم هست که وسط کلاس وقتی داری زیر چشمی بچه های کلاس را می پایی که یکهو کسی هوای تقلب به سرش نزند - انگار نه انگار که…
هیچ جای دیگه نبود یعنی! Posted by By maryami April 2, 2012Posted inLife Stories, Montreal3 Comments زندگی، عزیزم، الان اینکه دختر فلسطینه هم کلاسیم که تحملش اعصاب نوح می خواد و از دستش تصمیم گرفتم تابستون رو برم یک جایی کار کنم که تو دانشگاه نبینمش…
سال نو مبارک Posted by By maryami March 20, 2012Posted inLife Stories, Montreal1 Comment نود و یک عزیزم، حالت رو می گیریم. فکر نکن می شنیم نگاه می کنیم تو بالا و پایین بری و ما بسازیم. حالت رو می گیریم با شادی و…
وقتی کلمه هم حتی کافی نیست Posted by By maryami March 13, 2012Posted inLife Stories, Montreal6 Comments بعد یک روزی باید از یک نقاش بخواهم برایم تصویر بکشد تصویر یک خانه گرم معمولن حوالی شب یلدا که دو - سه هفته شلوغ و پلوغ بوده و تلفن…
خیلی نا مربوط Posted by By maryami March 12, 2012Posted inLife Stories, Montreal هر وقت به تز دکترام از بالا نگاه می کنم اولین چیزی که به ذهنم می رسه جگر زلیخا است.
از مراحل خودشناسی Posted by By maryami March 12, 2012Posted inLife Stories, Montreal1 Comment اخیرن در شرایط متفاوتی قرار گرفتم که متوجه شدم یک بیماری دارم که همیشه دنبال سخت ترین راه حل ممکن می گردم. مثلن روز مصاحبه ام با مایکروسافت چند بار…
تو ای رادیو جوان همیشه بمان Posted by By maryami March 6, 2012Posted inLife Stories, Montreal رادیو جوان عزیزم، راستش رو بگو از کجا می دونی من می خوام برم بخوابم که هی آهنگات رو شادتر می کنی می خوای که بیدار بمونم و گزارشم رو…
یک جای خالی همیشه جای خالی می ماند Posted by By maryami February 22, 2012Posted inLife Stories, Montreal سیستر تعریف می کند که باباهه از یکی از کارگرهایش زیادی خوشش آمده پسرک هم خوشحال، هنوز نیامده، با همه خودمانی شده و صدای خنده اش توی کارگاه بلند است…
بدون عذاب وجدان نه بگویید Posted by By maryami January 17, 2012Posted inLife Stories, Montreal2 Comments بعد از کلی ادعای رک و راحت بودن یک دفعه مچ خودم رو گرفتم که هی از روی تعارف و رو دروایستی برای همه وقت می گذارم و بعد هی…
سگ سرد Posted by By maryami January 15, 2012Posted inLife Stories, Montreal وقتی در عرض یک ساعت جا لنزی جا مانده در ماشین خاموش یخمک می شود