خوش اومدی زمستون Posted by By maryami November 23, 2011Posted inLife Stories, Montreal14 Comments یک آدم کویری حتی اگر در نزدیکی قطب شمال هم باشد وقتی از پنجره بیرون را نگاه می کند و دانه های برف را می بینید از ته دل ذوق…
تلاش کنید تا بمیرید Posted by By maryami November 20, 2011Posted inLife Stories, Montreal2 Comments بعد یک هو وسط مهمانی یادم افتاد که یک جایی توی زندگی به خودم قول داده بودم تک تک نداشته هایم را از زندگی پس بگیرم و نگذارم لحظه رفتن…
iUs mission accomplished Posted by By maryami November 20, 2011Posted inLife Stories, Montreal بعد نمک زندگی می شود همین چیزها که صبح اول صبح با صدای تلفن یک سیستر اوسکول شده بیدار شوی که بینی باز هم توانستی برای تولدش سورپرایزش کنی با…
نیمه پر نبودن گودر Posted by By maryami November 10, 2011Posted inLife Stories, Montreal1 Comment این ترم تصمیم گرفته بودم خودم رو مجبور کنم به هر نحوی شده چند تا کار رو جزو برنامه های روزمره ام بذارم. اولیش کلاس ورزش بود که مدتها بود…
رنگم ببین و حالم مپرس Posted by By maryami October 13, 2011Posted inLife Stories, Montreal1 Comment بعد حال و روزم طوری شده که وقتی امروز کلاس سمینارم, دو ساعت زودتر از وقت خودش تموم شد از شعف به دست آوردن دو ساعت وقت خالی برنامه ریزی…
کفش هایم کو؟ Posted by By maryami October 3, 2011Posted inLife Stories, Montreal3 Comments ایران که بودم هیچ وقت کفش هام عمر دراز نداشتند و هنوز اسفند همون سال تموم نشده از شکل افتاده بودند. با خودم می گفتم مال آفتاب سوزان کویره که…
غم بی موقع Posted by By maryami September 14, 2011Posted inLife Stories, Montreal پارسال ترم زمستون بود. من بعد از یک تعطیلات طولانی و بیماری بی موقع خودم رو انداخته بودم وسط یک عالمه کار و درس و زندگی جدی. خوب یادم هست,…
یک روزی اونقدر بخوابی که هیچ وقت بیدار نشی! Posted by By maryami August 4, 2011Posted inLife Stories, Montreal5 Comments از صدای ماشین همسایه بیدار می شم ساعت رو نگاه میکنم یازده و ده دقیقه صبح! یک حساب کتاب دستی میکنم از دیشب که چند ساعت خوابیدم میشه ده ساعت…
داف هم وطن, خارج از وطن Posted by By maryami August 2, 2011Posted inLife Stories, Montreal5 Comments مکان: دستشویی دانشگاه زمان: ساعت پنج بعد از ظهر یک روز تابستانی, فیلز لایک یک روز بهاری موقعیت: من جلوی آینه دانشگاه, مسواک به دست, دهان پر از کف خمیر…