چرندیات بعد از امتحان جامع 1 Posted by By maryami October 7, 2010Posted inLife Stories, Montreal1 Comment این که من درست الان که مثل سگ خستگی داره از سر و روم می باره و خوابم نمی بره دارم وبلاگ می نویسم اصلن انصاف نیست نه برای خودم…
نوستالژی استوایی Posted by By maryami September 25, 2010Posted inLife Stories, Montreal ساعت چهار صبح با صدای تلفن از خواب می پرم باز یادم رفته است تلفنم را خاموش کنم . با خودم میگویم رابطه دلتنگی خانواده من و اختلاف ساعت کاملن…
یک روز خوب میاد Posted by By maryami August 21, 2010Posted inFeeling, General, Life Stories, Montreal هنوز هم روز خوب روزی است که یک پدر موبایلش را در خانه جا گذاشته است. هنوز هم روز خوب با تلفن سیستر شروع میشود هنوز هم روز خوب روزی…
Mapinga, I miss you so much Posted by By maryami August 1, 2010Posted inLife Stories, Montreal مونترال به این شلوغی یک مپینگ نداره آدم یک ذره آروم بگیره...
بیست و نه سالگی سلام. Posted by By maryami July 14, 2010Posted inLife Stories, Montreal18 Comments بر خلاف بقیه تولدهای شلوغ و شاد و پر سر و صدای گذشته ام, بیست و هشت سالگی ام خیلی آرام تمام شد و بر خلاف آدم غصه خور همیشگی…
همینجوری Posted by By maryami July 12, 2010Posted inLife Stories, Montreal خارج, یعنی جایی که از هیچ کس هیچ توقعی نداری.
مسئولیت پذیری, وطن پرستی یا احساس گاد بودن Posted by By maryami July 11, 2010Posted inLife Stories, Montreal ناتالی امروز به خاطر گرمی زیاد هوای این چند روزه ازمن معذرت خواهی کرد!
از سری اعترافات محض Posted by By maryami June 29, 2010Posted inFeeling, General, Life Stories, Montreal ترسم از این است که از اینکه هستم بی مزه تر شوم.
نَپابلیش شده ها Posted by By maryami June 25, 2010Posted inLife Stories, Montreal ترم پیش نوشت بیست و یک فبریه دوهزار و ده: شب موقع خواب یک دل سیر اشک ریختم که چرا تمرینم رو نمیتونم حل کنم و هی ارور می گیرم,…