میریم که داشته باشیم Posted by By maryami June 18, 2010Posted inLife Stories, Montreal3 Comments سه دو یک : خود را به چالش می کشیم.
ریشه ها مهمند حسن Posted by By maryami June 16, 2010Posted inLife Stories, Montreal ناتالی قبلنها برایم تعریف کرده بود که یکی از دوستانش از یک جایی می آید اینجا و بعد عاشق این شهر میشود و همین جا می ماند. آن روزهای سرد…
به کجا چنین شتابان Posted by By maryami June 2, 2010Posted inLife Stories, Montreal اون روزی که تا از خواب بیدار میشی یک نگاه به دور و بر خودت می ندازی و از خودت می پرسی So what همون روز , روزی هست که…
دو کلمه سافتور اینجینیرینگ Posted by By maryami May 27, 2010Posted inLife Stories, Montreal یک کتابی هست به نام هد فرست جاوا که دو تا گیک خیلی باحال باطنز خیلی خوشمزه نوشته اند. به نظر من بهترین و جذاب ترین و کاملترین کتاب راهنمای…
گرمه مثل سگ Posted by By maryami May 25, 2010Posted inLife Stories, Montreal گاد جون تا کی من باید سرت غر بزنم سر میزان کم و زیادی حرارت هوا؟ ما هفت سالمون هم که بود عقلمون می کشید وقتی یکی داره از بالا…
این درد را من به کجا برم!؟ Posted by By maryami May 18, 2010Posted inLife Stories, Montreal2 Comments توی فیلم آواتار یک تیکه فیلم که اون پسر جانبازه که بدون هیچ آموزشی به قبیله آواتارها فرستاده میشه - به جای داداشش که یک دانشجوی پی اچ دی بوده…
مخاطب خاص از نوع دوست Posted by By maryami May 18, 2010Posted inLife Stories, Montreal دوستم این رو می نویسم اینجا که همیشه یادت- مون- باشه که یک روزی بود که شش می بود و تو اولین تولدت رو اینجا گرفتی. برای اولین بار کنسرت…
تزریق غم Posted by By maryami May 2, 2010Posted inLife Stories, Montreal4 Comments یک: با یک دوست اینجاییم می ریم افتتاحیه یک نمایشگاه نقاشی. چشمم می افته به یک تابلو که وسط هزار و یک تصویر در هم برهم یک گوشه اش با…
مخاطب خاص: خودم Posted by By maryami April 30, 2010Posted inLife Stories, Montreal1 Comment عزیزم لنگه استوا و کوفت!