سی و هفت

فردا سی و هفت ساله می شوم. تقریبن همان جایی هستم که می خواستم همیشه باشم به جز اینکه دوستان خوبم را یکی یکی یا از دست داده ام یا…

Monica

به ارسولا گفتم مانیکا خیلی بانمک شده اخیرن نگاهی کرد و گفت you always loved her. . فکر کردم دیدم حرفش درست هست حتی شب هایی که سخت مریض بود…

آغازی دیگر

روز آخر مرخصی سالانه ام با استاد سابق بازنشسته ام رفتیم قهوه و شیر خوردیم روز قبلترش با ارسولا صاحب خانه قدیمی ام رفته بودیم کلاس ورزش یکی از قسمت…

در دوسال گذشته

مایکل عزیزم با امروز دو سال می شود که تو در یک روز زیبایی پاییزی به جمع خانواده ما آمدی و چه خوش آمدی در این دوسال آنقدر فوق‌العاده بوده…

برو پاییز، برو

پاییز امسال رفتی از دستم نشد به برگهای خوشرنگ درخت هایت نگاه کنم و به به و چه چه کنم نشد از جلوی خانه های دکور شده از هالوین رد…