شیرجه بزنیم توی ترسهایمان Posted by By maryami May 1, 2013Posted inGeneral, Idea بعد اون لحظه ای که ترست دیگه ریخته، هیچی توی دلت نیست. می دونی از پسش بر میای. می دونی اما به روی خودت نمی آری. چون خودتم فراموش کردی…
برای دخترم Posted by By maryami April 29, 2013Posted inGeneral, Idea1 Comment بارها و بارها اجناس مونثی را خواهی دید که چپ و راست برایت از مردشان می گویند. وقتی مرد مهربان هست خوشحالند وقتی مرد نیست، از آزارهایش با تو حرف…
به قرعان! Posted by By maryami April 25, 2013Posted inGeneral, Idea2 Comments بعد یک روزی بیدار می شیم می بینیم تمام وقت غر زدیم ; از چیزهایی که نداشتیم, ناله کردیم و تا جایی که امکان داشته مشکلاتمون رو انداختیم گردن بقیه.…
رزلوشن سال نو با تاخیر طـــــــولانی Posted by By maryami April 19, 2013Posted inGeneral, Idea2 Comments رزولوشن نود و دو من فقط یک مورده: اینکه خودخواه تر باشم و بیشتر نگران احساسات خودم باشم تا احساسات اطرفیانم. . همینجوری داشتم نوت های لپ تاپ رو مرتب…
The most respectful man I have ever seen or had Posted by By maryami April 19, 2013Posted inFeeling, General, Life Stories, Montreal3 Comments یک لحظه هایی وقتی داره حرف می زنه، گوشهام از کار می افتند، صداش میوت می شه برام، فقط تکون خوردن لبهاش رو می بینم با خودم می گم، یعنی…
آه ای خریت بی انتهای من Posted by By maryami April 12, 2013Posted inFeeling, General4 Comments بعد یک روزهایی هم هست که وقتی بیدار می شوی اولین سوالی که از خودت می پرسی این است که فلان مقطع زندگی ام، مگر چقدر یونجه خورده بودم که…
به نام ورزش Posted by By maryami April 7, 2013Posted inLife Stories, Montreal3 Comments از اول زمستان به ورزش پناه برده ام، نه ورزش در حد دویدن و شنا، ورزش جدی و مداوم. کراس فیت و کنگو جامپین اونقدر که همه چیز یادم می…
زمان، یک توهم، یک خیال خام Posted by By maryami April 2, 2013Posted inFeeling, General4 Comments بعد توی یک مقطعی از زندگی رسیده ام که آینده برایم مفهوم خودش را از دست داده. می دانم زمان آنقدر زود می گذرد که فردا برایم حال است، سال…
به نازکی مو Posted by By maryami March 26, 2013Posted inGeneral, Idea رابطه هایی هم هستند که تنها راه نگه داشتنشان دوری است. دوری به معنای خود کلمه!
خیلی هم مربوط Posted by By maryami March 25, 2013Posted inUncategorized1 Comment جگر زلیخا رو می چینم روی میز استاد به گزارش های روی میز نگاه می کنه از قیافه اش معلومه که بوی جگری که داره کم کم فاسد می شه…