April 2003 | Main | June 2003
دوست نازنينم!
قدرت وصف ناپذير تو در به هم زدن رابطه
ميان انسانها واقعا قابل تحسين است.
سارس بگيري انشالله!!
روز جمعه است .كمي بلينكيم! بد نيست،ثواب دارد:
اول اين تست فلسفي را انجام بدهيد، سپس بعد از
اينكه با تماشاي اين فلش،كلي احساسات به خرج
داديد اين جدول مار و پله دانشجويي را نگاه كنيد، در
آخر هم اگر از دست فيلترهاي مخابرات كلافه شديد،
اين روش را به كار ببريد كه حرف ندارد!
(به جاي ستارها آدرس سايت مورد نظر را بنويسيد.)
http://www.websiterelay.com/cgi-bin/nph-public-proxy.cgi
/111/http/****/
باحالترين درس عمومي كه تا به حال داشته ام،ريشه هاي
انقلاب است، كه با بچه هاي هنر گرفته ام.
در كتابمان همه چيز ميخوانيم جز محاسن انقلاب اسلامي!!
يك شروع ديگه اي پايان شد.
بدون اينكه نگران تمام شدن بهترين لحظه هاي زندگي ام باشم،با نواخته شدن
سرود ،آنقدر احساس شادماني داشتم،كه حتي گفته دوستم«الان در حال گذراندن
تلخ ترين لحظات زندگيمون هستيم»هم تاثيري در روحيه ام نگذاشت آنقدر از مراسم فيلم
و عكس گرفتم،كه مبادا روزي در حسرت از دست دادن لحظه اي از مراسم فارغ التحصيلي ام
بمانم،هنوز هم نميدانم طبق گفته خيلي ها بعدها از اينكه دوران دانشجويي ام را زود تمام كردم
وبيشتر نماندم روزي پشيمون خواهم شد يا نه؟!
اما الان فقط خوشحالم، آنقدر كه فكر نكنم هيچ وقت اين خوبترين و قشنگ ترين روزهاي زندگيم از يادم بره....
ولي مطمئنم يك روزي دلم براي همه كساني كه چهار سال از شادترين و بهترين لحظات
عمرم را باهشون سپري كردم تنگ ميشه،دلم براي همه اون خنده ها،شوخيها،بحث ها
استادها حتي شبهاي بي خوابي امتحانهام تنگ ميشه..!
يك پايان ديگه اي شروع شد.
..........................................................................................................
××× لعيا و شيماي عزيزم مرسي از كادوي قشنگتون×××
چند روزه وجدانم بدجوري دردگرفته!
امروز يك چند تا ليمو ترش خوردم اما تاثيري نكرد.
كسي پيشنهادي نداره؟؟
امان ازاون روزهايي كه خدا از دنده چپ بيدار
شده باشه و تا آخر روز حالت رو بگيره!
Forget it forget it Forget it
ارزش يك زن بسته به احساس اوست!
«استاد زبان عليه اسلام»
در همه زندگيم تنها از حضور در دو كلاس لذت بردم:
يكي كلاس هوش مصنوعي دانشگاه و ديگري،
كلاسهاي اين استاد جديد جامعه شناسي كلاسهاي ايرانگردي-جهانگردي.
بدجوري داري درجا ميزني.
به هر دري ميزني نميتوني موفق يشي،يك چيزي خيلي وقته تو
گلوت گير كرده،هيچ جوري آروم نميشي،هر چي بيشتر تلاش
ميكني كمتر موفق ميشي،هر چي بيشتر به اين خدا التماس ميكني
كمتر توجه ميكنه،به اين نتيجه ميرسي شايد خدا هم عين خودته،
هر چي بيشتر بهش كم محلي كني،بيشتر به طرفت مياد،هر چي
باشه تو هم ساخته دست خودشي!
بدجوري داري درجا ميزني،
يكي كه مدتهاست تو اون چاه عمرش رو ميگذرونه ميخواهد بهت
لطف كنه و دستت رو بگيره تا از چاله درت بياره! شرمنده اش
ميشي،خيلي محترمانه از لطفش تشكر ميكني بدون اينكه بهش
توضيح بدي كمك كردنش هيچ سودي به حالت نداره،جز اينكه
وقتت رو بگيره!
بدجوري داري درجا ميزني،
خيلي دلت ميخواهد موفق بشي،اما گاهي وقتها كه دلت از همه چيز
ميگيره حتي از اوني كه اون بالاست و براش يك آب خوردن هم
كاري نداره تو رو از اون چاله بيرون بياره و هيچ وقت از كاراش
، سر درنياوردي
تصميم ميگيري قيدش رو بزني بي خيال هدفت بشي،جا بزني يا هر
چيز ديگه اي كه ميتوني اسمش رو بذاري...
بدجوري داري درجا ميزني،
يك لحظه به گذشته ات برميگردي،چقدر زحمت كشيدي،چقدر وقتت
رو صرف كردي،تا بالاخره يك روزي بتوني از زير خستگيهات
دربياي،لبخند بزني،يك نفس راحت بكشي..
امابا خودت فكر ميكني اين زحمت هاتم مثل بقيه روزهاي زندگيت
كه هدرشون دادي ميتونند فراموش بشن بدون اينكه حسرتشون رو
بخوري...!
بدجوري داري درجا ميزني،بـدجــــوري!
عزيزم،
از اينكه زيباترين آرامش دنيا رو موقع نبودنت،
بهم هديه ميكني ، خيلي خيلي متشكرم..!
بعد از مدتها سه كيلو چـاق شدن :
تنها دليل خروس خواندن كبك من در اين روزهـا!!
نميدونم اين بشر از كجا فهميده بود كه من هيچ چيز رو تو دنيا
با يك خواب راحت عوض نميكنم، كه اين ميل رو برام فرستاد!!
بهت تبريك ميگم،روانشناس موفقي ميشي درآينده!
براي غريبه شدن،
نيازي نيست شهر و ديارت رو ترك كني،از همه دور باشي،
وسط يك عده آدمهايي كه حتي زبونت رو هم نميفهمند باشي،
فقط كافيه،
يك جايي ميون همه شو خي هاو خنده ها ،شادي ها و هياهو ها،
بين همه كسايي كه دوستشون داري،كسايي كه براشون وقت ميذاري،
يك لحظه،
احساس كني ته دلت خالي شده ،يكجوري كه بفهمي هيچكي نميفهمتت!
همين!
«خيلي خودت را ميگيري»
تنها جمله اي كه اين روزها هنگام شنيدنش
دلم ميخواد خودم را با گوينده اش خفه كنم!!
همانا هيچ چيز،
براي من لذت بخش تر و شادي آورتر از يك برداشت
كاملا معكوس يك خواننده از اراجيف مبهمم نيست:))
امروز قبل از كلاس يكي از بچه ها كه اتفاقا خيلي
بچه خوبي هم هست و من هميشه مراعات حالش
رو ميكنم، اومد پيشم .هنوز سلام عليك درست
حسابي نكرده بوديم كه گفت:مريم تو چندي
هستي(متولد سال چندي؟)
گفتم:60
با يك لحن مطمئني گفت:حدس ميزدم
پرسيدم چطور؟
دلبر نه گذاشت و نه برداشت وگفت:
آخه همه شصتي هــا غلدرنـــد!!!
هميشه ،
بي مزه ترين حرفهات زماني متولد ميشند كه
زور ميزني يك چيز خيلي بامزه بگي!!
اينقدر خسته ام كه اصلا نميدونم چي دارم مينويسم به خدا!
من اگر يك موقع خيلي دوستت داشته باشم،
حتما بهت ميگم كه تو اگر حرف نزني،
چقدر شيك تر به نظر مياي!
تنها چيزي كه فعلا دلم ميخواهد 48 ساعته شدن روزهــام است،
اين روزها اينقدر كارهام زياد شده كه خودم هم نميفهمم چه جور داره ميگذره،
از بس مهندس سرم غر ميزنه كه مواظب باش وقت كم نياري،همينجور دارم ميدوم،
صبح كه ميشه روي يك برگه سفيد كارهاي كه بايد انجام بدهم رو ياد داشت ميكنم،و آخر شب
كه ميشه تازه يادم مياد كلي كارهاي ديگه هم داشتم كه اصلا يادم رفته بنويسمشون و همينجور
روز از نو روزي از نـــــــو!
حالا اين وسط بشريت توقع دارند با اين همه مشغوليت ذهني و كاري براشون تو وبلاگ رمان بنويسم:D
البته به قول منحرف حسن يك خط وبلاگ نوشتن اينه كه آدم اگر سه چهار روز هم نياد اينجا خيالش راحته
كه ميتونه مال همه روزها رو پنج دقيقه اي بخونه: )
هفته پيش سر كلاس آز سيستم عامل استاد گفت :اگر كلاس نداريد
امروز يك ساعت بيشتر بمونيد ،من گفتم استاد من كلاس دارم گفت
چه كلاسي؟ و بعد از اينكه كلي براش توضيح دادم با صداي بلند گفت
خوب بچه ها يك نفر كه اهميتي نداره،امروز بيشتر ميمونيم!!!!
و ديروز هم موقعي كه همه بچه ها به يك چيز خيلي معمولي بلند خنديدند،
چون صداي خنده دوستم كمي بلند بود استاد عزيز به بنده منفي دادند!!
من آخر نفهميدم
ملت اول با هم آشنا بودند،بعد وبلاگ زدند
يا اول وبلاگ زدند،بعد با هم آشنا شدند؟!!
خيلي باحالي،
ولمون كن!
الان، فقط دلم ميخواهد برم يك جاي آروم، يك شبانه روز رو
كامل بخوابم!
بدون اينكه مجبور باشم به اين همه كار و كلاس و پروژه و
درس فكر كنم!بدون اينكه لازم باشه به همه تو ضيح بدهم
چرا اينقدر مي خوابم،چرا اينقدر كار دارم،چرا دلم نميخواد
با كسي حرف بزنم، چرا حوصله مهمون رو ندارم،
جايي كه بشه اونجا اين همه آدم رو نديد!!به اين همه آدم
جواب پس نداد!
جايي كه يادم بره دارم وقت ميكشم،دارم يك چيزهايي رو از
دست ميدهم.
جايي كه هيچ كس رو نگران نگرانيهام نكنم،جايي كه بشه
داد زد...
ميخواهم بروم جايي كه هيچ جا نيست!!
با تو بودن، باعث ميشه قدر ديگران رو بيشتر بدونم.
ممنونم!
سرزمين شادی
آيا به سرزمن شادی ها گذارت افتاده
جايي که هر روز همه شادند و دلشاد
همه ش لطيفه می گويند و آواز می خوانند
آوازهای شاد شاد
آنجا که پر از خوبی است و شادمانی؟
در سرزمين شادی ها کسی غمگين نيست
تا بخواهی خنده است و لبخند
من خودم رفته ام به سرزمين شادی ها
وای که چقدر کسل کننده بود آنجا !
شل سيلوراستاين
امروز يكي ديگر از آدمهاي ساده و خوب نيمكره شمالي
ذهن من خط خورد،
و حال، باز من ماندم و يك دوست خوب و دايي جان عزيز!
بده اينجوري به خدا
آخه عزيزم، با طعنه و عصبانيت حرف زدن،
كه آدم خالي نمشه! چوبي ،چماقي،چيزي...
جون من راحت باش!
اندر حوادث ناگوار دو ماه اخيردر خانواده ما:
سركار محترم دخترخاله شفيق ،جديدا در يك امتحان نميدونم چي چي پزشكي در لندن پذيرفته شدند.
جناب آٌقاي پسرخاله، فوق تخصص جراحي پلاستيك با رتبه بسيارنازنين و ظريفي قبول شدند.
شوهر خواهر گرامي، دكتراي علوم سياسي بورسيه وزارت كشور پذيرفته شدند.
دختر دايي عزيز تنها امتياز كامل تست هوش رادر كل مدارس كسب نمودند.
و من!
خيلي شيك در هر دو رشته اي كه براي فوق امتحان داده بودم،رد شـــدم!
ميدونم رفتن من واقعا برات سخته،خيلي روت فشار مياره،
،يك جورايي عصبي ات ميكنه، داغونت ميكنه،مـيفهمم.
آدم هميشه به يكي كه بتونه بهش زور بگه نياز داره،
به يكي كه بتونه بهش زخم زبون بزنه احتياج داره،
باور كن من خيلي نگرانتم كه بعد از من كدوم آدم
پوست كلفتي ميتونه جاي من را بگيره!
خيلي نگرانتم به مــولا!!!
كم كم دارم مطمئن ميشوم، همه استادهاي درسهايي كه به نوعي
كلمه منحوس سيستم عامل در آنها وجود دارد،دردوران كودكي
دچار محروميت و كم توجهي شديدي بوده اند..!
به نظر مياد:
گفتن اينكه «خيلي ازت خوشم مياد»به يكي كه مورد علاقته،
اصلا كار دشواري نباشه،
البته
در مقايسه با موقعي كه زور ميزني خيلي محترمانه به يكي
بفهموني
«بدجوري قيافت برام تكراري شده!»
ديشب،
به مدت دو ساعت دچار حالت«از خود زدگي »از نوع حاد شده بودم.
اما از صبح تا حالا كه دچار فراموشي مزمن شده ام،
احساس ميكنم خيلي بهترم!
هيچ وقت،
با اوني كه ته چاهه دوست نشو!
چون،به هر حال ،حداقل يك دفعه، براي صرف
يك فنجون چاي مجبور ميشي بري اون پايين
و
شايد ديگه هيچ وقت پيش نياد كه بياي بالا!
كار گروهي :
فعاليت مفيدي كه به نمايندگي از همه اعضاء توسط ديوار كوتاه ترين،
عضو گروه در كمترين زمان ممكن شكل ميگيرد!
لعياجون،
از اينكه مخ بابا رو زدي و اوكي رو ازش گرفتي ممنونم!
فكر نميكردم هيچ جور رضايت بده باهات بيام!
خوب مخ داييت رو زدي خوشم اومد!
براوووو!
هميشه مشكلات من از اونجايي شروع ميشه كه يك نسل دومي به
اجبار مي خواهد من رو تو حل كردن مشكلاتم ياري بده!
امان از دست اين بزرگترها!امان!
ميگفت :درس خوندن رو دوست دارم چون بهانه خوبي براي ازدواج نكردنه،
ميگفت من دوستهاي خواهرم رو كمتر يادمه اما تو روهيچ وقت يادم نميره،
ميگفت از اونهايي كه هميشه از بقيه طلب دارند ،خيلي بدم مياد،
ميگفت هميشه يك محبت خاصي نسبت بهت داشتم،
ميگفت به خاطر اين كه هميشه خوش رو بودي،
ميگفت از چهار سال پيش خيلي عوض شدي،
ميگفت آخرين بار عيد بود كه يادت كردم،
ميگفت كمتر آدمهايي مثل تو ديدم،
......
گفتم:ممنونم اما من شما رو خيلي كم يادمه! چون از ما بزرگتر بودي
فقط در ذهنمه كه خيلي آدم منظم و درسخوني بودي
گفت:به خاطر تو يك ايستگاه بالاتر پياده ميشم
گفتم:ممنونم حالا حالا هاهيچكي اينقدر ازم تعريف نكرده بود،مثل اينكه فقط
اومده بودي يك كم بهم اعتماد به نفس بدهي و بري! ممنونم.
گفت: فقط آدمهاي بزرگي كه روح بزرگي دارند مي تونند اينجوري باشند.
و من در حاليكه نيشم تا بناگوشم باز شده بود،و مرتب از دهنم قلب بيرون ميومد،
با خودم فكر كردم از بس كه شيره مالي شدم،
اگر الان ده تا گوني بار هم داشته باشه تا مريخ براش ميبرم!!