March 2003 | Main | May 2003
امروزي كه گذشت:
يك روز شلوغ و پركار،بدون لحظه اي وقت اضافه،
حتي براي اين!
در عالم دو چيز از همه چيز زيباتر است،
آسماني پر ستاره ،
و
وجداني آسوده!
كانت
يك ضرب المثل جديده كه من ميگم:
اگر خواستي كسي رو زمين بزني،
هي ازش تعريف كن!
نميدوني از اينكه باهات صحبت كردم چقدر احساس خوبي دارم،
آخه بدجوري فكر مي كردم آدم حسابي هستي!
خيلي حرف مي زني!
امروز يك توفيق اجباري دست داد با بچه ها بريم سينما كه رنگ شب رو ببينيم!
اما همينكه رسيدم دم در سينما ديدم دوستام دارند چپ چپ نگاهم ميكنند تا اينكه
فهميدم به جاي رنگ شب كلاه قرمزي گذاشتند،
آي من فحش خوردم!آي همه سرم غر زدند!
خوب، به من چه! پريروز كه رد ميشدم رنگ شب داشت،من خسته و مونده از
دانشگاه اومدم از كجا بدونم امروز براي بچه مدرسه اي ها كلاه قرمزي
گذاشتند!؟:(
اما آي خنديديم از دست اين فيلم!آي خنديديم!به خصوص اين فاطمه معتمد آريا
كه من مرده كاراشم!خيلي باحال بود،به من كه خيلي خوش گذشت.
ختم كلام اينكه اگر اين فيلم رو تا حالا نديد،بريد خجالت بكشيد و به جاش رنگ
شب رو ببينيد كه حداقل بتونيد تو وبلاگتون در موردش دو خط نتيجه گيري كنيد!!
والا!
من،
اگر مريم پاكم،
يا كه يك بوته هرز،
تو به باورهاي من عشق بورز.
خداجون
وقتت داره تموم ميشه ها!داره دير ميشه ها!
اگر بگذره تو هر كارهم برام انجام بدي فايده ندارها!
اينجوري باز من بهانه دارما!هي سرت غر ميزنمها!
ببين،بعد نگي نگفتم!نگي يادت نياوردم!نگي نمي شد!
نگي آخ حواسم نبود! نگي فلان!
من بدجوري كليد كردم كوتاه بيا هم نيستم!ببين تو وبلاگم
هم مي نويسم كه اگر يك وقت گقتي نگفتمت، از آرشيوم
نشونت بدم!البته هيچ وقت كار به اونجاها نمي كشه مگه نه؟
ما قراره براي هميشه با هم دوست باقي بمونيم مگه نه!؟؟
فقط ميتوانم بگويم از خستگي در حال موت هستم!
.بعد از چهار ساعت كلاس فشرده و خسته كننده سيستم خبره و شش
ساعت متوالي كلاس لينوكس وتمرين نصب و حذف و فلان و بهمان
آن ،به اميد يك استراحت راحت به خانه آمدم،بعد از نيم ساعت نفس
راحت كشيدن يكي از دوستان بسيار عزيز تماس گرفتند كه تا ده دقيقه
ديگر اينجا هستند..!
دوست نازنينم،
با اهداي يك شاخه گل رز و يك ظرف حلواي سفارشي با حضور مستمر
خود تا يازده شب، بر خستگي مفرط بنده همچنان افزودند و بسي من
را شادمان نمودند
خداوند همه دوستان خوب را براي همديگر نگه دارد!!
زياد تعجب نكردم، وقتي توريسته تو خيابون گفت حدس ميزنم 18 ساله باشي!
چيز زياد عجيبي نبود، يك دختره ترم دويي بهم بگه شما ورودي جديدي!
خيلي برام اهميت نداشت، يكي بگه بهت ميخوره پيش دانشگاهي باشي!
برام عادي بود، كسي فكر كنه دبيرستاني هستم!
اماديروز ديگه آخرش بود،دختر يكي از آشناهاي مهمونهامون اومد جلو با
يك لحن مهربوني پرسيد:
ببخشيد شما چندم راهنمايي هستيد؟؟؟؟؟؟؟
حيف كه مهمون بود وگرنه با كله از پنجره پرتش ميكردم بيرون!!
والا!
براي دوست خود يك دفعه تمام محبت خود را ظاهر مكن
زيرا
هر وقت اندك تغييري مشاهده كرد تو را دشمن مي دارد
سقراط
هميشه،
ميان
آن چيزي كه ديگران در باره ات ميگويند،
با آن چيزي كه ظاهرا نشان ميدهي،
با آن چه كه واقعا هستي،
كيلومترها فاصله هست.
فاصله ها را برداريم!
به تمام راههايي كه ميتوانيد
در تمام اوقاتي كه ميتوانيد
باتمام مردمي كه ميتوانيد
تا آنجايي كه ميتوانيد،
خوبي كنيد،خوبي !!
جانولي
هيچ وقت،
راهي كه اومدي را برنگرد،
حتي اگر مجبور بشي از يك راه دورتر بري!
دندون درد كم بود،سرماخوردگي هم بهش اضافه شد.
سرماخوردگي كم بود، تب و لرز هم بهش اضافه شد.
تب و لرز كم بود،هذيون گفتن هم بهش اضافه شد.
هذيون گفتن كم بود،چرت و پرت نوشتن هم بهش اضافه شد.
كندي بلاگ اسپات كم بود، سرعت پايين اكانت جديد هم بهش اضافه شد.
سرعت افتضاحش كم بود،باز نكردن و فيلتر گذاشتن رو اين وبلاگ هم بهش اضافه شد.
اي واي دندونم:(
اگر مهندس كامپيوتري يا اينكه از كامپيوتر سر رشته داري
و از اينجا رد شدي،قربون دستت تو اين نظر خواهي پايين
يك موضوع واسه پروژه نهايي من پيشنهاد بده كه بدجوري
توش موندم!
آدمها ي اطراف من ،بر دو دسته اند:
يك دسته آنهايي كه نباشم راحت ترند،
دسته ديگر كساني كه چه باشم، چه نباشم برايشان فرقي نميكند!
واي من دو روزه دارم به اين جوك ميخندم:))
امروز، به بدترين ،بي رحمترين،زشت داشتني ترين و آشناترين،دندانپزشك دنيا رفتم،
و وقتي برگشتم به دردناك ترين و فجيع ترين دل درد و دندان درد دنيا مبتلا شدم،
و تلخ ترين و بدمزه ترين داروها ي دنيا را بالاجبار خوردم،
و بي ربط ترين حرفهاي دنيا را دروبلاگم نوشتم!
و من همه آدمها را دوست دارم.
حتي آنهايي كه به شدت احساس جذاب بودن،دلبر بودن،با نمك بودن
با حال بودن و محبوب بودن دارند و از قرار همه به نوعي عاشقشان
هستند!
خداوند همه مبتلايان به اسكيزوفرني را شفا دهد!
من، دو راهي،هدف،.....آنها،اجبار،ترس.....غريبه،كدام؟چرا؟؟.....خدا،روزگار،سرنوشت!!!
آي من حال ميكنم،
وقتي ميبينم بچه هاي اونهايي كه يك موقع براي دختر
و پسر مردم مدام حرف و حديث در مي اوردند از ما
بدترون شدند و هيچ جوري نميشه جلوشون رو گرفت!
آي من حال ميكنم!!
بچه ها متشكريم!
فرزندم!
همواره،
در زندگيت قبل از اينكه دي سي بشي و كامپيوترت هنگ كنه،
عين يك بچه مثبت، به همين صفحه هايي كه باز كردي قانع باش و
دست از باز كردن اين همه وبلاگ و سايت همزمان بردارو خودت
با دستهاي خودت ،خودت را ديسكانكت كن!!
از قرار بين داشتن و نخواستن پيوند قويتري وجود دارد تا
نداشتن و خواستن!
صبح خوشحال از اينكه شب قبل بعد از مدتها دچار كابوس نشدم
با صداي زنگ تلفن از خواب بيدار شدم،يكي از دوستان قديمي
و از راه دور بود گويا در خواب ديشبش به طرز فجيعي تصادف
كرده بودم و نگران شده بود،بعد از جواب دادن به دوستم واعلام
صحت خودم ،تصميم گرفتم از اين به بعد هر شب كابوسهايم را
خودم ببينم ومزاحم وقت ديگران نشوم!!
اينجا هم آدم بلاگ داشته باشه خيلي باحاله اما نميدونم كي رفته
آدرس بلاگ من رو قبلا ثبت كرده:(
منم مجبور شدم يكي با اين آدرس بسازم
امروز، عصر جمعه نبود، اما دل من مثل اون جمعه هايي كه هيچ جا نميرفتيم و موقع غروب دلم بدجوري ميگرفت گرفته بود.
امروز،صبح خيلي خوبي داشت اما مثل اون روزهايي كه شبها تا صبح پروژه مينوشتم،تا عصر نميفهميدم دارم چه كار ميكنم و گيج بودم.
امروز، روز زيبايي بوداما من نتونستم خودم را راضي كنم كه به خاله جان كه اينقدر دوستش داشتم تو اسباب كشي كمك كنم.
امروز،روزبيكاري من نبوداما باز رفتم سراغ وبلاگهايي كه از ته دل نوشته ميشوند و بدون اينكه حس كنم چي ميگن باغم هاشون همراه شدم
امروز، يك عالمه آهنگ براي گوش كردن داشتم اما دلم فقط شكيلا را ميخواست و تا شب خلوت تنهايي ام را باهاش پر كردم.
امروز،با خودم تصميم گرفته بودم جواب ماريا را بدهم، اما نتونستم. چون دلم نيومد با غر زدن هام ناراحتش كنم.
امروز، يك روز بهاري بود و اصلا دلم نميخواست غر بزنم اما آخرش نتونستم و حرفهام رو نوشتم.
اين امروزهاي دل انگيز من تا كي قراره ادامه داشته باشند؟؟
هيچگاه،
به اينكه چه كارهايي انجام داده اي،فكر نكن،
به اين بينديش كه چه كارهايي ميتوانستي انجام دهي وهنوز نداده اي!
خورشيد هر روز داره با حرارت بيشتر مي تابه
هوا كم كم داره رو به گرمي ميره
بهار داره خودش رونشون ميده
شكوفه ها باز شدند
درختها سبز شدند
..........
اما من همچنان آدم برفي ام!!
قبلا هر وقت خواب بد مي ديدم،
زود از خواب ميپريدم و تاخود صبح هم خواب نميرفتم،
اما الان ديگه اگر هر شب،دو،سه تا كابوس ناجور نبينم
صبح كه بيدار ميشم،همه اش احساس گناه ميكنم..!
امروز يك مجله سينمايي دست سيستر ديدم،باز كه كردم،ديديم يك تست خود شناسي داره،
آخركار كه همه سوالهاش رو جواب دادم اميتازم 38 شد كه در موردش اين رو نوشته بود:
امتياز 0تا 39 نشان دهنده اين است كه شما اصلا به احساس ديگران توجهي نميكنيد!!!
اگر خداوند، مقداري از اعتماد به نفس پسران ايراني كم مينمود
و به اعتماد به نفس دختران ايراني اضافه ميكرد،
شايد،
ميتوانستيم به عادل بودن پروردگارمان، بسي افتخار كنيم!!
سيزده به در:
يك روز متفاوت و پرهيجان، بعد از 12 روز تعطيلي معمولي و يكنواخت !
سال 81 هم تمام شد و من هنوز هم از اون سيلي با حال هاي تو
فيلم هاي ايراني نه به گوش كسي زدم و نه از كسي خوردم!