یادداشت قبلی | صفحه اول | یادداشت بعدی
ميگفت :درس خوندن رو دوست دارم چون بهانه خوبي براي ازدواج نكردنه،
ميگفت من دوستهاي خواهرم رو كمتر يادمه اما تو روهيچ وقت يادم نميره،
ميگفت از اونهايي كه هميشه از بقيه طلب دارند ،خيلي بدم مياد،
ميگفت هميشه يك محبت خاصي نسبت بهت داشتم،
ميگفت به خاطر اين كه هميشه خوش رو بودي،
ميگفت از چهار سال پيش خيلي عوض شدي،
ميگفت آخرين بار عيد بود كه يادت كردم،
ميگفت كمتر آدمهايي مثل تو ديدم،
......
گفتم:ممنونم اما من شما رو خيلي كم يادمه! چون از ما بزرگتر بودي
فقط در ذهنمه كه خيلي آدم منظم و درسخوني بودي
گفت:به خاطر تو يك ايستگاه بالاتر پياده ميشم
گفتم:ممنونم حالا حالا هاهيچكي اينقدر ازم تعريف نكرده بود،مثل اينكه فقط
اومده بودي يك كم بهم اعتماد به نفس بدهي و بري! ممنونم.
گفت: فقط آدمهاي بزرگي كه روح بزرگي دارند مي تونند اينجوري باشند.
و من در حاليكه نيشم تا بناگوشم باز شده بود،و مرتب از دهنم قلب بيرون ميومد،
با خودم فكر كردم از بس كه شيره مالي شدم،
اگر الان ده تا گوني بار هم داشته باشه تا مريخ براش ميبرم!!