یادداشت قبلی | صفحه اول | یادداشت بعدی
بدجوري داري درجا ميزني.
به هر دري ميزني نميتوني موفق يشي،يك چيزي خيلي وقته تو
گلوت گير كرده،هيچ جوري آروم نميشي،هر چي بيشتر تلاش
ميكني كمتر موفق ميشي،هر چي بيشتر به اين خدا التماس ميكني
كمتر توجه ميكنه،به اين نتيجه ميرسي شايد خدا هم عين خودته،
هر چي بيشتر بهش كم محلي كني،بيشتر به طرفت مياد،هر چي
باشه تو هم ساخته دست خودشي!
بدجوري داري درجا ميزني،
يكي كه مدتهاست تو اون چاه عمرش رو ميگذرونه ميخواهد بهت
لطف كنه و دستت رو بگيره تا از چاله درت بياره! شرمنده اش
ميشي،خيلي محترمانه از لطفش تشكر ميكني بدون اينكه بهش
توضيح بدي كمك كردنش هيچ سودي به حالت نداره،جز اينكه
وقتت رو بگيره!
بدجوري داري درجا ميزني،
خيلي دلت ميخواهد موفق بشي،اما گاهي وقتها كه دلت از همه چيز
ميگيره حتي از اوني كه اون بالاست و براش يك آب خوردن هم
كاري نداره تو رو از اون چاله بيرون بياره و هيچ وقت از كاراش
، سر درنياوردي
تصميم ميگيري قيدش رو بزني بي خيال هدفت بشي،جا بزني يا هر
چيز ديگه اي كه ميتوني اسمش رو بذاري...
بدجوري داري درجا ميزني،
يك لحظه به گذشته ات برميگردي،چقدر زحمت كشيدي،چقدر وقتت
رو صرف كردي،تا بالاخره يك روزي بتوني از زير خستگيهات
دربياي،لبخند بزني،يك نفس راحت بكشي..
امابا خودت فكر ميكني اين زحمت هاتم مثل بقيه روزهاي زندگيت
كه هدرشون دادي ميتونند فراموش بشن بدون اينكه حسرتشون رو
بخوري...!
بدجوري داري درجا ميزني،بـدجــــوري!