شیش Posted by By maryami December 16, 2012Posted inFeeling, General, Life Stories, Montreal2 Comments اول: جرمیا، دوست ایتالیایی ام که شب عروسی مان چون گلو درد داشت به جای اسپیچ برایمان فلوت زد و نوای فلوتش آنقدر آرام بخش بود که شادی جشن مان…
خاطرات با ربط Posted by By maryami November 19, 2012Posted inGeneral3 Comments پارسال جلسه اول درس سمینار بود و یک استاد زن بریتیش نحوه نوشتن مقاله و تز رو بهمون یاد می داد. برای اینکه بیشتر بفهمیم بهمون یک مقاله تستی داد…
حقیقت ناگفته Posted by By maryami November 13, 2012Posted inFeeling, General3 Comments سیستر کوچک می گوید توی عکس های مراسم ایرانت شادتر هستی تا مراسم کانادا می گویم که اینجا همه کارها به عهده خودمان بود و معلوم است که مثل عروسی…
نقطه سر خط. Posted by By maryami November 12, 2012Posted inGeneral, Idea4 Comments بعد گام آخرش این می شود اینکه برای خودت شمع و عود بگذاری و هی رادیو جوان گوشی بدی و چای سفارشی پدر را با بهار نارنج مادربزرگ مز مزه…
ما Posted by By maryami October 17, 2012Posted inFeeling, General4 Comments من از وطن برگشته ام اما وطن از من بر نمی گردد...
فرصت های ناب: Posted by By maryami September 24, 2012Posted inGeneral, Idea3 Comments موقعیتی که بشه توش اطرافیان رو واقعن شناخت. فرصت نابی دارم.
Moving Forward Posted by By maryami September 10, 2012Posted inGeneral, Idea2 Comments بعد هرچی بیشتر جلو می رم می بینم هنوز چقدر راه برای رفتن دارم چقدر جا برای یادگرفتن دارم چقدر جا برای زمین خوردن دارم چقدر درکم از زندگی و…
خیلی هم عصبانی Posted by By maryami September 6, 2012Posted inGeneral, Idea6 Comments بعد وقتی می بینم آدمی تحصیل کرده که ادعای روشنفکری و مدرنیته داره از ظاهرش می باره دهنش رو باز می کنه و حرف زندگی مردم رو میاره وسط و…
A women in the garden Posted by By maryami August 13, 2012Posted inGeneral, Montreal4 Comments تصویر اولیه ام، زنی بازنشسته که خوش و شاد لباس پوشیده و دارد به گلهای جلوی خانه می رسد و علف های کهنه را ، بیرون می کشد و گهگاهی…
از گمنام Posted by By maryami July 30, 2012Posted inGeneral, Idea1 Comment می فرمایند وقتی خودت نمی تونی حرفت رو نگه داری انتظار نداشته باش بقیه حرفت رو نگه دارند