تصویر اولیه ام، زنی بازنشسته که خوش و شاد لباس پوشیده و دارد به گلهای جلوی خانه می رسد و علف های کهنه را ،
بیرون می کشد و گهگاهی قهوه اش را سر می کشد،
تصویر شهر زیبایی بود که آدمهایش آرامند.
دقت دارند منظمند و به ظاهر خود می رسند و به گل و گیاه اهمیت می دهند.
.
تکرار این تصویر شاید بزرگترین عامل خراب شدنش بود، شاید هم گفتگوهای کوتاهی که از سر کنجکاوی با چند نفرشان داشتم
تصویر کنونی ام زنی است بازنشسته که با فرزند و بی فرزند تنهاست. کسی نیست که عصرهایش را با او بگذاراند. دوستان همسن و سالش حوصله اش را سر می برند. زنی که در آستانه شصت سالگی کلافه است. هی می رود سراغ گلدانهایش گلها را از ریشه در می آورد یک گل دیگر جایش می گذارد . قهوه می نوشد،آدمها را نگاه می کند که تند تند از کنارش رد می شوند بدون اینکه نگاهی به باغچه زیبای خانه اش بیندازند. کمی به گذشته فکر می کند.کمی حسرت می خورد، کمی خشم دارد و نمی داند از کجا زندگی اش را ادامه دهد.
.
یک روز با خودم فکر کرده بودم شاید این زن آلزایمر دارد. یادش می رود که باغچه را دیروز و پریروز و همه روزهای هفته پیش درست کرده است . بعدن که دیدم مرا خوب یادشان هست
فهمیدم که درد تنهایی بعضی وقتها از آلزایمر بدتر است.
Comments are closed
na maryam joon shooma hamoon tasvir avali hasty ke hamishe khoosh va khoorami , rasty oza ahval chetooreh ? nemiyaee malezi?
هيچ يک سخن نگفت
نه میهمان ؛ نه ميزبان
نه حتي گلهاي داوودي!
“شاملو”
ماریا نه هیچ کس تنها نیست همراه اول !
عید سعید فطر مبارک هر کوجا که هستی شاد و خرم و پیروز باشی.
آسوده بر کنار چو پرگار می شدم
دوران چو نقطه عاقبتم در میان گرفت…