November 2002 | Main | January 2003
اولا سعی کنيد اگه يک چيزی رو بلد نيستيد دست نزنيد
ثانيا هيچ وقت سر وسط کابل هارد رو به مادر برد نزنيد چون
مسلما هاردتون می سوزه و مجبوريد از سايت دانشگاه
وبلاگتون را بنويسيد...!
Many projects to do
Many lessons to study
Many things to say
But
NO time
NO computer
So awful life
And one weblog full of empty...!
("thank god")
امان از موقعيكه يك دو روز كامپليت يك درسو بخوني و
امتحانشو فجيعا گند بزني…!
آدمها بر دو دسته اند:
يك دسته آدمهاي خوب و مهرباني كه هميشه به همه كمك
ميكنند،و تا آخر عمر تو سرت ميزنند.
دسته ديگر، آدمهاي خيلي خيلي بدي كه اصلا كمك نميكنند!
هرگز دريا را تعريف نكن
چون اگر به دريا نگاه كني،
و از آن تعريف كني،
بعد برگردي،
و سپس دوباره نگاه كني،
دريايي كه ميبيني،
ديگر همان دريايي نيست كه لحظه پيش ديده اي...
از كتاب آبي كوچك آرامش
تا به امروز تصور ميكردم سرچشمه اصلي اشتباهات من آن الفي
هست كه واو ميپنداشتمش!
اما اكنون ميفهمم تو آن كوه كه نيستي هيچي ،حيف كاه!
احساس خوبي بهت دست ميده وقتي يك كنفرانس آماده دستت بدهند بگند بخونش برو
ارائه بده،بعد خيلي راحت حفظش كني اما موقع ارائه وقتت رو به يكي ديگه كه عشق
كنفرانس كشتتش بدي،و استاد به خاطر اينكار نمره ات رو همينجوري بده!
حالا تصور كن اون موقع چه حالي پيدا ميكني وقتي هفته بعدش اوني كه كنفرانس رو
بهت داده بوده، تايپ كنه دو دستي تحويل استاد بده!بعد استاد كه يادش رفته
كنفرانس رو نداده بودي، برگرده به دوستت بگه شما نمره نميگيري،همه نمره مال
ارائه خانوم ذاكرينه!!
انتظار نداشته باش هميشه اون چيزي كه فكر
ميكني،هستم، باشم!
..................................................................
كروكديل:
ظريفي گفت: " هر چه از دل برآيد بر دل نشيند"
زمختي گفت:" يعني اگه من بالا بيارم شما
ميخوري؟؟؟عجب بامرامي بابا!!!!!"
ميدونم ،ميدونم كه هيچ وقت آدم با معرفتي نبودم!
ميدونم ،خوب ميدونم كه بي تفاوتيم اعصابت رو خورد ميكنه!
ميدونم ،واقعا ميدونم كه اونقدر لجتو در ميارم كه حالت داره ازم به هم ميخوره!
ميدونم ،باور كن ميدونم گاهي وقتها اونقدر بداخلاقم كه يك روز خوبت رو به راحتي گند ميزنم!
اما تنها چيزي كه هنوز نفهميدم ،اون لنگه كفشه، كه موندم چه جوري تا حالا تو سرم نكوبونديش...!
باور كن براي اينكه نشون بدي حلال زاده اي نيازي نيست، هر دفعه كه
دارم پشت سرت حرف ميزنم،يكدفعه جلوي چشمم ظاهر بشي..!
اگر يكي بگه: چون وقت نداشتم نظرخواهيم رو برداشتم،
لطف ميكنيد اينقدر ازش نپرسيد« پس نظرخواهيت كو؟»
قدرت وصف ناپذير بعضي ها درانكارگفته هاي قبلي اشان واقعاقابل تحسينه!
اسكيزوفرنيا بگيريد انشالله!
خواهي نشوي سرگردان
از همين جا سر خر برگردان
تنها عامل ركود كاري من از اونجايي ناشي ميشه كه مطمئنم اگر
بخواهم ميتوانم در كمترين زمان ممكن اون كار را انجام دهم.
و اينجوري هيچ وقت سراغش نميرم...!
آدم باباش براش سوغاتي بياره خوبه،دوستش بهش كادو بده خوبه، با يك هديه همه ناراحتيهاش يادش بره خوب نيست!
سركلاس به موقع برسه خوبه،استاد و بچه ها به شدت بيمزه شده باشند بده!
مهمون داشته باشه خوبه،به خاطرشون برنامه اش رو به هم بزنه بده!
تو يك مسابقه برنده بشه خوبه،نتونه جايزه اش رو بگيره بده!
وبلاگ داشته باشه خوبه،توش چرت و پرت بنويسه بده!
با دوستاش بگه و بخنده خوبه، يكهو دلش بگيره بده!
زياد كار كرده باشه خوبه،خسته شده باشه بده!
سردرگم باشه بده،ضايع بشه خيلي بده،
اعصاب نداشته باشه خيلي خيلي بده!
احساس تنهايي بكنه واقعا بده..!
زمستان را به خاطر سردي هوايش مي بخشم،به خاطر اينكه باعث انجماد اين همه قلب
شده مي بخشم، حتي از اينكه مولد اين كلمات سرد ويخ زده شده ،ميگذرم ،اما هيچ
وقت به خاطر اون بهمني كه توي اين روزها روي سرم خراب كرد نمي بخشمش ...!
اگر ميخواي خودت نباشي ،نباش
اگر ميخواي ظاهر و باطنت يك فرسنگ از هم فاصله داشته باشه،باش
اما تو رو خدا اين جانماز رو اينقدر جلوي من آب نكش، دارم بالا ميارم...!
از بي حوصلگي رفتيم سراغ سيستر،
آبجي چطوري؟ روبراهي؟يك آهنگ با حال چي داري بگذاري،يك
كم روحيه بگيرم!
نيم وجبي، تا ديده محلش گذاشتم يك نوار دمبل ديمبل گذاشته ميگه:
مريم !مثلا من خواننده ام تو هم اون دختره اي كه جلوش ميرقصي..!
بچه پررو،بي جنبه!!بعد هي ميگن چرا با روحيه بچه بازي ميكني!چرا
احساساتش رو ناديده ميگيري!؟
تنها اشتباه من اين بود كه با ديدين شادي آنقدرهيجانزده شدم كه يكباره
همه آهنگهاي غميگينم را پاك كردم،بدون اينكه تصور كنم يك روزي
نه چندان دوربراي همخواني با اشكهايم دوباره نيازشان دارم.
وقتي هوا اينقدر سرده،وقتي قلبهامون به اين فجيعي يخ زدند،تو رو خدا توقع نداشته باش
به جاي اين تيكه تيكه هاي يخ كه از دهنم بيرون مياد،برات شير كاكائو با قهوه داغ بيارم...!
بهترين جواب براي خورد كردن اعصاب يكي كه تو اعصاب خورديت هيچ نقشي
نداشته و كلي نگرانته:
ما كه از همه كشيديم يكيش هم تو!!ماكه از كسي خيري نديديم تو هم روش!
واي اين دنيا چقدر كوچيكه!!چند وقت پيش دختر خالم برام نوشته
بودكه يك خانومي بهش ميل زده بوده كه من در دوران دبيرستان يك
دوستي به نام شما داشتم،.لطفا درباره خودتون بيشتر توضيح بدهيد...
دختر خاله ما هم مينويسه كه بله من فلاني ام الان پزشك هستم و
لندن هستم. اگر ميشه شما خودتون را دقيق تر معرفي كنيد،كه با
كمال تعجب ميبينه كه اون خانومه هم كه ازدوست هاي دوران
دبيرستانش بوده،همونجاست واتفاقا اونم پزشكه!جل الخالق!
راستيتش من هميشه فكر ميكردم اين چيزا مال تو فيلمهاست.نميدونم
چرا ، شايد چون من هيچ وقت دوستام گم نميشوندكه هيچي هميشه
هم بيشتر هم ميشوند.حالا تقي به توقي خورده و اين اتفاق واسه
دختر خاله ما افتاده،به ما چه!از اين حوادث براي ما نمي افته!«گيرم
پدر تو بود فاضل از فضل پدر تو را چه حاصل»(چه ربطي داشت!؟)
خلاصه خيلي وقت پيش يكي از دوستام تعريف ميكردكه با يك
دختري دوست شده كه آمريكا هست و وبلاگ مينويسه و هي
از اين بشر واسه ما تعريف ميكيرد.يك روز اومد كه دوستم
عكسش رو برام فرستاده عجيب آشناست!ببينش.. هيچي ما هي
اين عكس رونگاه كرديم هي برامون آشنا اومد!هي زديم تو سر
خودمون كه اينو يك جايي ديديم اما فايده نداشت كه نداشت.
خلاصه رفتيم بهش ميل زديم كه رفيق !!چشممون آشنا مياد
ببين تو چشمت آشنا نمياد!!واي جاتون خالي چقدر خنديديم!
اين همون آزاده بچه شر مدرسه بود كه خيلي وقت بود ازش
خبر نداشتم! سال اول دبيرستان تو يك مدرسه بوديم!
خداييش ابن هنديها يك چيزايي ديده بودند كه فيلم ساختند..!
راستي اين دوست ما پا شده رفته مسافرت ،براش يك قالب ساختم
ميخوام سورپريز بشه براش .ميشه يك نگاهي بندازين،كه تا نيومده
اگر ايرادي داره برطرف كنم..
ميشه در عين حالي كه همه چيز رو خيلي سخت ميگيري،هيچ چيز برات جنبه جدي
نداشته باشه،
در حاليكه براي همه حرفهاي ديگران احترام قائلي،هيچ كدومشون برات مهم نباشه،
وبا وجودي كه خيلي زود دلگير ميشي،به همون آسوني يادت بره،
اما
از يك چيز هيچ وقت نميتوني بگذري و اونم اون لحظات قشنگي اززندگيته ،كه به
خاطر فكرهاي مزخرفت خرابشون كردي و هيچ وقت عبرت نگرفتي..!
اين روزها احساس ميكنم هيچكي وبلاگم رو نميخونه،حتي خودم هم دوست ندارم
بخونمش!وقتي يكي بهم ميگه وبلاگت رو خوندم فكر ميكنم دروغ ميگه.اصلااين
روزها فكر ميكنم همه دروغ ميگند.دلم ميخواهد به اونايي كه هي علكي ازم تعريف
ميكنندخيلي محترمانه بگم خواهش ميكنم خفه شويد ميدونم دروغ ميگيدوبه اونهايي
كه هي ازم ايراد ميگيرند بگم به شما چه!؟
اين مهموني لعنتي هم كه ميدونستم حالم رو بدتر ميكنه،اما مثل همه زندگي نكبت
بارم به خاطر اينكه بعدا بازخواست نشم رفتم .حالم از اين مراسم هاي سنتي به
هم ميخوره،جايي كه هيچ اختياري نداري،بايد همونجور باشي كه دوست دارند،
بعد هم كه دختر خاله بيچارم با كلي ذوق اومد پيشم بهش گفتم كه امروز
همه رو زشت ميدارم،كاش نگفته بودم، اما اون تنها كسيه كه واقعا ميفهمه
چي ميگم.
خيلي بد شدم،اين فكر لعنتي بدجوري آزارم ميده،كاش ميتونستم تو اين مرحله
از زندگيم استاپ كنم،يا مثل بقيه واقعيت رو بپذيرم.اما آخه چه جوري؟؟!!
كاش ميشد يك جوري اين فرايند فكر كردن ذهن من متوقف بشه!فكر كنم اگر به همين
منوال پيش برم تا چند صباحي ديگه دچار overflow بشم.حداقل كاش ميشد اون چيزاي
مزخرفي كه وارد حافظه سختم شده رو delete كنم و ذهنم رويك update كامل كنم.
آخه من از اون دسته آدمهام كه اينقدر توفكر كردن بيجنبه اند واز حق خودشون بيشتر
استفاده ميكنند كه تا يك چند باري CVAنشند ،عبرت نميگيرند.جدا گاهي وقتها واقعا
احساس ميكنم اونقدر ذهنم پر شده كه ديگه جا نداره!سيستر چند روز پيش ها ميگفت
اگر يك دستگاهي بسازند كه بتونه فكر آدمها را بخونه بعد به ذهن تو وصلش كنند
همون لحظه اول ميسوزه!!راست ميگه به خدا!حالا دستگاهه هيچي، فداي سرم!
خودم دارم ميسوزم..!
من نميدونم چرا امروزمشكل زبان داشتم!!وسط كلاس كامپايلر در
حاليكه استاد داشت درس ميداد و من كاملا فهميده بودم،يكدفعه
احساس كردم ديگه هيچي نمي فهمم،برگشتم از دوستم پرسيدم
اين داره فارسي حرف ميزنه؟؟به نظرم لهجه اش استراليايي اومد
(زبون قحطي بود!؟؟)بعد 10 دقيقه كه گذشت دوباره احساس
كردم لهجه اش برگشت به فارسي!!همين جوري هي صداي استاد
توگوشم قطع و وصل ميشد كه استاد گفت:آماده شويد براي
كوئيز!!خلاصه كوئيز رو كه گرفت من همه سوال رو بلدبودم
فقط همون محاسبه اولش كه استاد استراليايي گفته بود رو، بلد
نبودم و اشتباه نوشتم،به خدا تقصير من نبود!آخه گناه من چيه،
كه استراليايي نمي فهمم!آخرش هم نفهميدم اين دوستاي من
از كجا ياد گرفته بودند.من كه سر در نميارم!؟اين سيستر هم
كه تب داره همش هذيون ميگه!! سر كلاس زبانم استاد بهم
گفت مطمئني ميزوني؟؟من كه طوريم نبود!!امروز چرا همه
يك جورديگه اند؟اتفاقي افتاده؟؟
حرفي؟نظري؟نكته اي؟
بالاخره تمام شد،
رمضاني كه بي صبرانه منتظر اومدنش بودم،و بي صبرانه منتظر تمام شدنش!
رمضاني كه هيچ سودي ازش نبردم جز اينكه فهميدم چقدر عوض شدم
چقدر از خودم دور شدم و چقدر اون ارزشهاي قبليم جايگزين شدند!
البته باز هم خوشحالم .از اينكه خودم ميدونم چقدر بد شدم.چيزي كه
من رو ناراحت ميكنه اينه كه يك روزي اونقدر عوض بشم كه اون
خود واقعي ام را كاملا فراموش كنم.
راستي جشن خوراكيها مبارك…!
خوب آماده باشيد،لطفا محكم بشينيد ميخواهيم يك دور تو شبكه بزنيم:
اول بريد اين آهنگ زيباي شاهرخ را از اينجا دانلود كنيد.بعد اين فلش
عصار را ببينيد، بعد در سكوتي زيبا به اين نواي دل انگيز اسبهاگوش
كنيد!! بعدش هم در همون حالي كه دارين به اين آهنگ معين گوش
ميديد اين مطلب رو هم درباره نظر خواهي بخونيد.
راستي حالا هديه تهراني هيچي ،اين ديگه چرا؟؟
اگر خيلي كارها دارين كه انجامشون ندادين،يا نيمه تمام
جا گذاشتين، فكرايي دارين، كه هنوز عمل نكردين،
و چيزهايي هست كه حتي بهش فكر هم نكردين،
خيلي نگران نباشيد،
چون اونقدر دست دست ميكنيد،
كه به زودي براي هيچ كدومشون وقت نخواهيد داشت..!
هنوز هم معتقد به اون تقّي هستم كه به توقّي بخوره و
اين تقّ و توق هاي اضافي رو از زندگيم حذف كنه…!
ديشب داشتم فكر ميكردم واي!چقدر كار دارم من!
اول كه اين شبكه
3 تا جزوه بزرگ رو بايد مو به مو حفظ كنم،كنفرانسش هم كه هنوز ندادم!بعد
ريز پردازنده كه به جز چرندياتي كه سر كلاس گوش كردم،اونم اگر سر كلاس
رفته باشم،هيچ وقت لاي جزوه ام رو بازنكردم!اين سي دي اموزشي كه بايد با
فلش براش مي ساختيم هم الحمدالله هنوزبهش دست نزدم،كامپايلر هم كه دو
هفته يك بار شنبه ها كه استاد پروازيه مياد ،لاي دفترش باز ميشه! پروژه
طراحي كامپايلر پاسكال هم خدا بزرگه،حل ميشه!نرم افزار 2هم كه خيالم
راحته!اصلا جزوه ندارم!!هنوزهم اين پروژه اش رو با اكسس كامل نكردم،
سيستم عامل منحوس، كه بدتر از همه!يك ترم كارمون بود اصطلاحات
انگليسيش رو از اين استاده ياد بگيريم حالايكي ديگه اومده كلا فارسي
درس ميده!درست بر عكس اون اولي!اون مطلب در مورد سيستم عامل
لينوكس و ترجمه و كنفرانسش هم كه خدا ميدونه كي قراره انجام بشه،
هوش مصنوعي هم كه هنوز اين پروژه رو تحويل ندادي،يك پروژه ديگه
ميده…!
تو همين فكرها بودم كه يكهو احساس كردم چشام سنگين شدند،بعد هم
نفهميدم چي شد كه يكهو خوابم برد……!
…………………………………………………………………………...............................
يك نصيحت از اين وبلاگ كه تا اطلاع ثانوي تعطيله!
و در آخر… به بچه هاي وبلاگي كه تازه شروع به كار كردند بگم كه
هيچ وقت آدرس وبلاگتون رو حتي به نزديك ترين دوستتون ندين حتي
اسمش رو هم ندين!حتي اسمشو! از ما گفتن بود !فردا كه فهميدين
آدمهايي
وبلاگتون رو ميخونند كه حتي فكرش هم نميكردين ميفهمين من چي
ميگم….!
اين وبلاگ يك دانش آموز 17 ساله است كه خيلي دوست داره
بچه معروف باشه ولي خوب نميشه،كسي ميتونه كمكي بهش بكنه!؟
………………………………………………………………….......................
اگر يك وقت احساس كردي، بغض سختي گلوت رو فشار ميده،
كه هيچ جوري نميشكنه،كه داره خفه ات ميكنه،كه بدجوري
آزارت ميده،كه نميدوني چه جوري ازش راحت بشي….
برو بگير بخواب وقتي بيدار شدي،
حتما خوب ميشي..!