یادداشت قبلی | صفحه اول | یادداشت بعدی
واي اين دنيا چقدر كوچيكه!!چند وقت پيش دختر خالم برام نوشته
بودكه يك خانومي بهش ميل زده بوده كه من در دوران دبيرستان يك
دوستي به نام شما داشتم،.لطفا درباره خودتون بيشتر توضيح بدهيد...
دختر خاله ما هم مينويسه كه بله من فلاني ام الان پزشك هستم و
لندن هستم. اگر ميشه شما خودتون را دقيق تر معرفي كنيد،كه با
كمال تعجب ميبينه كه اون خانومه هم كه ازدوست هاي دوران
دبيرستانش بوده،همونجاست واتفاقا اونم پزشكه!جل الخالق!
راستيتش من هميشه فكر ميكردم اين چيزا مال تو فيلمهاست.نميدونم
چرا ، شايد چون من هيچ وقت دوستام گم نميشوندكه هيچي هميشه
هم بيشتر هم ميشوند.حالا تقي به توقي خورده و اين اتفاق واسه
دختر خاله ما افتاده،به ما چه!از اين حوادث براي ما نمي افته!«گيرم
پدر تو بود فاضل از فضل پدر تو را چه حاصل»(چه ربطي داشت!؟)
خلاصه خيلي وقت پيش يكي از دوستام تعريف ميكردكه با يك
دختري دوست شده كه آمريكا هست و وبلاگ مينويسه و هي
از اين بشر واسه ما تعريف ميكيرد.يك روز اومد كه دوستم
عكسش رو برام فرستاده عجيب آشناست!ببينش.. هيچي ما هي
اين عكس رونگاه كرديم هي برامون آشنا اومد!هي زديم تو سر
خودمون كه اينو يك جايي ديديم اما فايده نداشت كه نداشت.
خلاصه رفتيم بهش ميل زديم كه رفيق !!چشممون آشنا مياد
ببين تو چشمت آشنا نمياد!!واي جاتون خالي چقدر خنديديم!
اين همون آزاده بچه شر مدرسه بود كه خيلي وقت بود ازش
خبر نداشتم! سال اول دبيرستان تو يك مدرسه بوديم!
خداييش ابن هنديها يك چيزايي ديده بودند كه فيلم ساختند..!
راستي اين دوست ما پا شده رفته مسافرت ،براش يك قالب ساختم
ميخوام سورپريز بشه براش .ميشه يك نگاهي بندازين،كه تا نيومده
اگر ايرادي داره برطرف كنم..