December 2002 | Main | February 2003
آن كس كه بداند و بداند كه بداند،
اسب شرف از گوهر قابوس برهاند!
آدمها اكثر مواقع بيشتر از آنكه به ديدين هم نياز دارند
براي تحمل همديگر به دور بودن از هم نيازمندند..!
آنكس كه نداند و بداند كه نداند،
لنگان خرك خويش به مقصد برساند!
هميشه آن چيزهايي كه نمي خواهي، درست همان چيزهايي
هستند كه به نفعت هستند و
آن چيزهايي كه ميخواهي خودت خواستي كه لعنت بر
خودت باد!!
واي دختره چه اشكي ميريخت،
اون دختره كه تو دفتر اساتيد ديدمش رو ميگم.همچون گريه ميكردكه اگردل
سنگ هم بود برايش آب ميشد.همه كسايي كه در اتاق بودند متاثر شده بودند
من و دوستم ميخنديديم.دوستم گفت من اگر مشروط هم ميشدم هيچ وقت
اينجوري گريه نميكردم.من فكر كردم من را اگر بزنند هم نميتونم اينجوري اشك
بريزم.آخ كه چه اشكي ميريخت:«استاد من كه دانشجوي خوبي بودم سركلاس
فعال بودم فلان بودم.بهمان بودم »بيچاره استاد كم مونده بود همراهش گريه كند،
همه متاثر شده بودند من ودوستم بازهم ميخنديديم.بيشتر به خودمان ازاينكه هيچ
وقت نتوانستيم حس ترحم كسي را بر انگيزيم و از اين راه به هدفمان برسيم.
نميدانم شايد غرور مان اجازه نميداد.قيافه پسرهايي كه آنجا بودند ديدني بود.بد
جوري درفكر بودند. شايد دلشان به حال آن دختر سوخته بود شايد هم به حال
خودشان ،از اينكه آنها كه نميتوانند اينگونه گريه كنند، با چه ترفندي نمره بگيرند
آن دختر همينجور اشك ميريخت .حالم داشت بد ميشد.از اتاق آمديم بيرون.با
خودم عهد بستم، اگر يك روزي استاد شدم،
هيچ وقت، هيچ كس، را نندازم (مرسي نتيجه گيري!)
تنها مسبب خنده هاي آرام و بي صداي من تويي كه ميترسم لوس
بشي اگر بفهمي بهت خنديدم..!
..........................................................................
به جاي اون سيستم هاي نظر خواهي يك message board سمت
چپ صفحه ام گذاشته ام.كه اولا اعتراف ميكنم از وبلاگ زهرا ياد
گرفتم (مرسي شرا فت!)
دوما اگر زياد رنگها ش به هم نميخونه به خاطر اينه كه ساعت 3:30
نصفه شب كوررنگي گرفته بودم..يك مشت رنگهاي گل منگولي را
قاطي كرده بودم،كه صبح كه بيدار شدم فهميدم مثل اينكه ديگه امكان
تغييرش نيست.به هرحال اين هم نشان احترام به همه دوستان منتقدم!
خيلي وقت بود كه از خودم خبر نداشتم،انگار فراموشش كرده بودم.
خيلي وقت بود كه دلم هواي ديدين فيلم Dr patchبراي هزارمين بار را كرده بود.
خيلي وقت بود كه دلم براي نشستن وساعتها به در و ديوار اتاق خيره شدن تنگ شده بود.
خيلي وقت بود كه حرفهاي دلم را ترجمه نكرده بودم و براي ماريا با همه وجودم ننوشته بودم.
خيلي وقت بود كه فراموش كرده بودم در دوستي ها هميشه نبايد مفعول باشم،فاعل بودن هم ميتواند
به اندازه مفعول بودن لذت بخش باشد.
خيلي وقت بود كه از ياد برده بود بودم محبت كردن يك نياز است وانتظار محبت داشتن نوعي خودخواهي.
خيلي،
وقت،بود اما همه را فنا كردم..!
و در پايان از همه كساني كه مرا در اتمام امتحاناتم ياري نمودند،تشكرمي كنم:
استاد كلاس زبان باگذشتشان ازغيبتهايم،
پدرگرامي به خاطر مسافرت 7 روزه و نبودشان،
مادر عزيز با دعاهاي خالصانه و صميمانه اشان،
سيستر با كم كردن صداي نوارهاي جواتي ودمبل ديمبلش،
دوستان عزيزم به خاطرخبر نكردن من موقع رفتن به سينما ومهمانيشان،
....
و درانتها جا دارد كه از توليدات شيرين عسل به خاطر
محصولات خوشمزه و آشغالشان تشكر و قدرداني نموده،
به اميد آنكه به خاطر مصرف بيش از حد مجازمحصولاتشان
برنده افتخاري مشترك يك سال شيرين عسل رايگان
شوم
خدا جون من كدوم گناه رو نكرده بودم كه خوشت
اومد و اين لطف رو در حقم كردي!؟؟
كلا سعي كن يا كاملا جدي حرف بزني، يا اينكه
اگر ميخواي مزه بريزي بي زحمت يك چيزي بگو
كه شيرين پلو با ماست، تو ذهنم تداعي نشه..!
در مقابل آن پيش فرض ذهني هميشگي ام«هيچكس را باور نكن»
نميدانم چرا امروز از آن چيزي كه فهميدم اينقدر ناراحت شدم،
شايد خيلي وقت بود كه فراموش كرده بودم از كسي انتظارخوبي
نداشته باشم،من به رفتار احمقانه بعضي ها عادت كرده بودم، اما
باز امروز از اينكه چگونه بهترين ها در طول زمان به بدترين ها
تبديل ميشوند، دلم گرفت .و بيشتر براي خودشان گرفت، از
بي لياقتي شان، از بدبختي شان ،از هيچ بودنشان،
واز اينكه
حتي به اندازه يك دلسوزي كوچك هم ارزش ندارند...!
اگر يك وقتي به كسي برخورديد كه احساس كرديد
خيلي مرام داره يا اينكه خيلي آدم درستيه!
هيچ وقت باهاش رابطه برقرار نكنيد،حتي دراين مورد
با خودش هم صحبت نكنيد،
چون واقعا حيفه پشيمون بشيد..!
اين هفته كه 4 تا امتحان پشت سر هم داشتم ،از بس از ذهنم كار كشيدم،
مغزم واقعا قفل كرده بود.به طوريكه كه ديروز سر جلسه امتحان مهندسي
نرم افزار هر كار كردم شماره دانشجوييم يادم نيومد!
خدا بقيه اش رو به خير كنه..!
آشش خوردي،نوش جانت،
كاسه اش پس ده
ساعت12شب زنگ ميزني خونه مردم،آدم رو از خواب بيدار
ميكني حرفي نيست ،ولي ديگه توقع نداشته باش دوباره من
زنگ بزنم ببيني زنگ تلفنتون درست شده يا نه!؟
خيلي سخت بود ،خيلي!
يك حس غريب، يك دلتنگي ساده،يك خستگي زود گذر،
يك مرحله ديگه كه بايد ازش به سرعت رد بشي،
يك دلشوره عجيب از اينكه نكنه بموني،
يك آهي از ته دل به ياد روزهايي كه
دارند تموم ميشند،يك تعجيل
ناموزون براي رسيدن ،
يك دنيا حرف نگفته،
و
وبلاگي پر از خالي!
توبشر كار و زندگي نداري، هي مياي تو فكر من!
يكي بگه آخه تو وبلاگ خودت كم چرنديات ميگفتي
تو كاپوچينو كم چرت و پرت مينوشتي،
دات كام نشدي،
خواننده نداشتي،
ديگه چيت كم بود كه رفتي با اين يك وبلاگ مردونه زدني!؟
به قول يكي حموم ديديه بوديم مردونه زنونه داشته باشه،
صف نانوايي ديديه بوديم مردونه زنونه داشته باشه وبلاگ
نديده بوديم مردونه زنونه داشته باشه!والا!
بازهم اشتباه كردم ،نبايد ميخوندم !!من فقط اومده بودم
به استادم ميل بزنم،قرار نبود وبلاگ بخونم .اونهم
وبلاگهايي كه ميدونم حرفهاي من توشونه،همونهايي
كه چيزهايي مينويسند كه من سعي ميكنم فراموش
كنم!! ميدونستم با خوندنشون دوباره دلم ميگيره،از
اينكه حرفهاي منو زدند همون حرفهايي كه بايد
فراموش ميشدند..همون چيزايي كه ديگه نبايد براي
فكر كردن بهشون وقت ميگذاشتم.مخصوصا تو
اين موقعيت امتحانها!!قرارم اين نبود!!
خيلي سخته،اينكه بخواي ازخودت فرار كني!
اينكه يك چيز روهي تو خودت سركوب كني!
اينكه حتي نتوني جواب بدهي كه حالت خوبه يا نه!
اينكه براي فكر كردن به احساستت هم وقت نداشته باشي!:
باشه بعدبعدا فكر ميكنم،بعدا ناراحت ميشم بعدا تصميم ميگيرم،بعدا بعدا..!
مهم اين نيست كه از كجا شروع كني
مهم اينه كه به كجا پايان بري..!
خوشبختي مثل سكوت است همچون بركه عميق آرامش…
يا پرنده اي نشسته بر شاخه
اگر صدايش كني
به هم ميريزد
و اگر دنبالش كني
مي گريزد….
از كتاب آبي كوچك آرامش
اگر همه تعريفهاي جدي رو شوخي بگيري و
همه انتقاد هاي شوخي رو جدي،
اين وسط براي تشخيص اين دوتا اونقدر
گيج ميشي،
كه مثل من ديگه هيچي
برات مهم نيست..!
من اگر امضاءبدهم كه «هيچي حاليم نيست»مهر بزنم
با يك قسم حضرت عباس دو دستي تقديمت كنم،لطف
ميكني اينقدر براي اثبات كردنش زحمت نكشي..!
اندر احوالات ميل باكس من !
اول آنكه بسيار خجالت زده ايم از اينكه هنوز جواب ميلهايمان را نداده ايم.انشالله در فرصتي نزديك از خجالت دوستان در خواهيم آمد.
و دوم انكه براي اولين بار نمرديم و يكي با صداقت تمام برايمان نوشته بود و بسي خوشحالمان نمود. چرا كه گفته بود اين مزخرفات چه است كه مينويسي!
سه كه ندارد.
چهارم آنكه دوستي به سبك نوشته هاي خودمان به ما ميل زده بودند كه بسي لذت برديم و خنديديم.البته جمله آخر را محتملاً شوخي نموده اند.
پنجم آنكه اگر ميخواهيد بيشتر در مورد من بدانيد برويد وبلاگم را بخوانيدو اگر چيزي نفهميديد و باز هم خواستيد بيشتر بدانيد حتما آن قرص صورتيها را (به قول شهريار قنبري)فراموش كرده ايد بخوريد.
و آخر آنكه اگر ميخواهيد فارسي ميل بزنيد جان عمه اتان arabicننويسيد كه مجبور ميشويمencodingرا از unicodeدر آوريم.كه بسي دشوار نيست اما حال نداريم.
امروز بعد از دو هفته پر دردسر سيستمم رو تحويل گرفتم.تنها چيزي كه براي
خالي نبودن عريضه و خالي شدن خودم ميتونم بگم يك جمله دعايي هست:
«خدايا همه ملت بدقول و بي مسئوليت را به پسي كوزيوم مبتلا بفرما..!»
ببين عزيزم ، تا هوا خوبه بمير…!
زندگي بدون كامپيوتر ،
مثل قرمه سبزي بدون ليمو ترشه!