برای پسرم Posted by By maryami December 10, 2015Posted inLife Stories, Montreal5 Comments من و تو هر دو در یک فصل به شهر آمدیم. من در یک روز سرد دسامبر و تو در یک روز نوامبر که سردی هوا با حضورت اصلن احساس…
روح خوبت شاد Posted by By maryami January 22, 2015Posted inLife Stories, Montreal بعضی آدمها، هرچقدربهشان فکر می کنی جز خوبی چیزی یادت نمی آید. مثل مامان شادی که از بس خوب بود امروز یک دفعه تمام شد.
به هر قیمتی Posted by By maryami January 18, 2015Posted inGeneral, Idea, Life Stories, Montreal آدمیزاد تحت هر شرایطی باید، اجازه ش دست خودش باشد.
صفر و یک نباش Posted by By maryami January 4, 2015Posted inLife Stories, Montreal مانیکا می گه من همیشه یک جوری حرف می زنم انگار که همیشه شرایط قراره یک جور و ثابت بمونه. از اون بدتر، فکر می کنم احساسات و افکار هم…
وقتی والد درون و کودک درون دست به دست هم می دهند. Posted by By maryami January 4, 2015Posted inLife Stories, Montreal والد درون وقتی عدد روی ترازو را دید، نگذاشت به شیرینی های شکلاتی فرانسوی توی یخچال حتی نگاه هم بکنم. کودک درون هم.
خودت چطوری؟ Posted by By maryami August 2, 2014Posted inFeeling, General, Life Stories, Montreal خودم را توی اینه نگاه می کنم از خودم می پرسم، چرا از وقتی از وطن برگشته ام، وسط اس ام اس های کوتاهمان، هیچ وقت ازش نپرسیدم حال خودش…
کارمند به معنای خود کلمه Posted by By maryami August 2, 2014Posted inLife Stories, Montreal از تصمیمات جدید وسط تابستانم این است که اول خودم و روحیه ام را در اولویت قرار بدهم بعد کارم را.
بعد از دیدار وطن Posted by By maryami July 2, 2014Posted inFeeling, General, Iran, Life Stories گوشهایم، صدای اذان می دهند.
کانادا با ما چه کردی Posted by By maryami May 24, 2014Posted inLife Stories, Montreal اعتراف می کنم که هیچ وقت در زندگی ام به اندازه الان، مصرف کننده، ظاهر پرست و شو آف و شَلو نبوده ام. ننگم باد! . پ-ن: عزیزم، فارسی شو…
مثل رانندگی در جاده خلوت و صاف Posted by By maryami May 6, 2014Posted inLife Stories, Montreal زندگی این روزهایم مثل یک خط صاف می ماند. بعد از دفاع، تازه فهمیدم که چهار سال گذشته تمام زندگی ام تحت تاثیر درسم بوده است. انگار که درس، هدف…