Total Nonsense

او مثل اسب همیشه در حال دویدن بود. یک روز با خودش فکر کرده بود شاید بهتر باشد برود و با اسب ها زندگی کند. اما با خودش فکر کرده…

بهار برفی

سکه های روی میز هفت سین را ریختم داخل ظرف مردی که ساعت هشت صبح به وقت شهر برفی در مترو گیتار می زد. انگار بین همه آدمهایی که تند…

برای دخترم

یک آدم عاقل و سالم و بالغ، به جای رقابت با دیگران، با خودش رقابت می کند. بگذار بقیه وارد بازی رقابت شوند، تو اما عاقل بمان.

اعتماد به نفس

یک سوالی که من از خودم دارم اینه که این همه اعتماد به نفس دوران دهه بیست، از کی و کجا بر من یک دفعه نازل شده بوده؟ . تنها…

هیچ کس مثل تو نبود

مپینگا پیغام گذاشته که خوشحاله که خوشحال ترین روزم توی مونترال رو باهاش شیر کردم و این که می فهمه چرا خوشحالم چون شاهد بوده تمام روزهای لنگه استوام رو…

کارمند تا کجا

یک کارمند نمونه کارمندی هست که موقع یادگرفتن کار به این فکر می کنه که اگر مدیر تیم و چهار نفر اعضای با سابقه تیم فردا صبح همه خودکشی دسته…