مخاطب خاص: خودم Posted by By maryami April 30, 2010Posted inLife Stories, Montreal1 Comment عزیزم لنگه استوا و کوفت!
در مزمت پرخوابی Posted by By maryami April 5, 2010Posted inLife Stories, Montreal سالها بود در پاسخ به انتقاد, اعتراض , طعنه و یا نصیحت هر بنی بشری از خانواده گرفته تا دوستان و دشمنان, مبنی بر اینکه چرا من مثل خرس میخوابم…
So Called Friends Posted by By maryami April 2, 2010Posted inGeneral, Idea آدمهای دور و بر آدم دو دسته هستند: دسته اول , اونهایی که وقتی می بینند داری اشتباهی مرتکب می شی , میان باهات حرف می زنن و ازت میخوان…
خونه مادربزرگه Posted by By maryami March 31, 2010Posted inLife Stories, Montreal5 Comments از تفریحات سالم من اینه که سالی , ماهی یک بار- یک جور که عادت نشه به بهانه عیدی, تولدی چیزی زنگ بزنم به مادربزرگه وقتی اصلن انتظار من رو…
یا ایهاالروح به روح مادرت بی خیال شو Posted by By maryami March 31, 2010Posted inLife Stories, Montreal مثل این مرده هایی که با اینکه مردن, اما میگن روحشون همش دور و بر خونشون یا کسایی که دوست دارند هست؛ منم این روحم, هنوز توی لنگه استوا دم…
ای داد بیداد Posted by By maryami March 30, 2010Posted inLife Stories, Montreal دوستم توی تهران موهاش رو همون رنگی کرده که بعضی دختر قرتی های اینجا. دنیا خیلی کوچیک شده حسن!
برای اولین بار Posted by By maryami March 30, 2010Posted inLife Stories, Montreal تمام وقت به درس استاد خوب گوش دادم چون حوصله ام سر رفته بود از بیکاری توی کلاس.
هرچه دسته گل به آب دادن بیشتر, جا افتادن بهتر Posted by By maryami March 28, 2010Posted inLife Stories, Montreal من بالاخره دارم کم کم جا می افتم: ناتالی بهم می گه یادم رفته بوده گاز رو خاموش کنم. از چشم پزشکی زنگ می زنند که کارت اعتباریت رو جا…