بعد اینجور وقتها که هوا یک دفعه سگ سرد می شود
و هر چه می پوشم باز هم توی خیابان از سرما می لرزم
یاد حرف مپینگ می افتم که وقتی لباسهای زمستانی که از وطن خانواده برایم به لنگه استوا فرستاده بودند را دید
لبخندی زد و گفت
عزیزم ناراحت نشو اما نه تو و نه خانواده ات تا حالا زمستا ن واقعی رو دید. این لباسها به درد اوایل پاییز منطقه ای که من توی چین هستم می خورد تا زمستان کانادا.
.
حق کاملن با مپینگ بود . این را همان لحظه ای که پایم از فرودگاه بیرون گذاشتم فهمیدم.
حالا من زمستان را فهمیده ام ، خانواده ام هم. اما اینکه چرا فاصله چین و کانادا اینقدر زیاد است؟چرا مپینگ اینجا نیست؟ چرا من مثل سگ دلم برایش تنگ شده است را نمی فهمم.
خانواده ام هم.
Posted inUncategorized
یعنی اگه بیام کانادا منم این همه سردم میشه مریم جان ؟
سلام
وبلاگ خیلی قشنگی داری. تونستم یه چیزایی رو در مورد وبلاگ نویسی ازت یاد بگیرم.
منم تازه وبلاگ نویسی رو یاد گرفتم. یه سری هم با من بزن.
ممنون.
http://hakimian.mihanblog.com
هر کجا هستم باشم
ماه بالاي “سرم”
تنها “نيست”!
کلک حالا که عکسات مزش بیشتره دیگه چرا تو فتو بلاگت نمیعکسی؟؟
از جورج عزیز هم بعکس بابام جان…دلمون پوسید…
مریم سلام
سرمایی عجیبیه ادم نمیدونه بیشتر از غربته یا از اب و هوا.