عصر کتانی هایم را پوشیدم تا از سر کوچه ماست بگیرم
موقع برگشتن از خیسی باران کتانی ها نفس آخر افتاده بودند
با خودم گفتم این، آخرین باری است که توی خیابان کتانی می پوشم
هوای خوب رسمن تمام شد.
.
صبح، خواب و بیدار بودم که اس ام اس زد
دارد برف می آید.
.
چکمه های زمستانی ام را بیرون آورده ام. مثل یک اسکیمو آماده روزهای سردم
آماده هر چه سردی است!
.
Posted inLife Stories Montreal
اینجا هم سرمای خشکش شروع شد.
انارهای سردرختی از سرما به خنده افتادند،
چای میچسبد فقط!