برنده تنهاست.

کتاب در واقع اینگونه شروع شد

اندوهت را به برگها بسپار
باد پاییزی آن را ببرد.
روز و شبهایت بی غصه باد ماریان.
لعیا- آذر نود

بعد از دفاع سمینار، خوشحال شروع به خواندنش کردم.
چهل و هشت ساعت یک نفس و چند نفس
دیروز حوالی سه صبح
بالاخره به
صفحه چهارصد و پنجاه و هشت
رسیدم.
داستان تمام شد
کاملن بر خلاف آنچه می خواستم
باورم نمی شد.
خواستم همان موقع به پایولو کوییلو ایمیل بزنم که بی مرام
بعد از این همه نفسی که پای داستانت گذاشتم
آدم بد آخر داستان برود برای خودش خوش باشد؟
نه این هم مرام شد.
این هم پایان شد؟
.
از صبح کلافه ام
کلافه پایان داستانی که
جور دیگری می خواستمش.
با خودم فکر می کنم
چقدر این کلافگی در داستان زندگی خودم برایم آشناست.
هیچ وقت، هیچ پایانی آنگونه که می خواستم نبوده
حتی توی کتابها.

4 Comments

  1. آقای نیمه شب

    برنده، برنده است..!

  2. صبا

    يادش بخير آنروزها
    روز دوازدهم اردي بهشت
    روز ، روز معلم بود
    هدايايي كوچك
    و قلبهايي تپنده
    بر تو هم مبارك
    روز معلم

  3. ماریان شرمنده ام که آخرش اونجوری که میخواستی تموم نشده.من خودم این کتاب را نخونده بودم اما وصفش را شنیده بودم و از اونجایی که سبک پائولو سبک مشخصیه فکر نمیکردم تو این کتابش بخواد حالتو بگیره!

  4. علي

    سلام
    چه خوب و دلنشين مينويسيد.
    صبح ها پراكنده هاي ذهنم را به سختي از بالاي سرم ميقاپم ! فعلا خواستم عرض كنم كه ميخوانمتان … از اين به بعد.

Comments are closed