یادداشت قبلی | صفحه اول | یادداشت بعدی
یک وقتهایی مثل این روزها که استرس می افتد به جانم و دلم میخواهد زودتر ددلاینم برسد و من از شر یک کاری راحت شوم,
یک دفعه چهره دخترعمه هنرمندم می آید جلوی چهره ام
که دو سال پیش که رفته بودم ایران خانه اش وقتی از حالم پرسید و گفتم:
" یکسال دیگرش مانده, این درس لعنتی تمام شود, دیگرخوبم"
یک دفعه چهره اش قرمز شد, صدای گرفته اش بالا رفت و گفت :
همش میخواهیم تموم بشه! درس تموم بشه,این کار تموم بشه, اون کار تموم بشه,
الان من تموم شدم! خوبه؟
.
یک ماه بعدش مالزی بودم که بهم خبر دادند دخترعمه هنرمند جوانم از درد سرطان تموم شده...
نظرها
تحت تاثیرتم
سجّاد | July 26, 2011 1:07 AM
pas az in lahzeh ke hasty toosh estefadeh koon va haleshoo bebar doostam
gholi | July 23, 2011 5:56 PM
تمام ناتمام ما روزی تمام میشود ...
آقای نیمه شب | July 23, 2011 5:45 PM
شب عید هم که می شه خوشحالیم که سال نو می اد در حالی که در واقع ما داریم به مرگ نزدیک تر می شویم.
حمید | July 23, 2011 1:57 PM
خدا رحمتشون کنه.
محمد کوهخضری | July 23, 2011 1:34 AM