یادداشت قبلی | صفحه اول | یادداشت بعدی
!واي از دست خودم،دارم كلافه ميشم،به شدت حسود شدم،حالم داره از خودم به هم ميخوره
من هيچ وقت اينجوري نبودم به خدا!هر كي هر چي داره منم ميخوام،و يك چيزي رو هم كه
بخوام بايد حتما به دست بيارم اون وقته كه اگر يك چيزي رو نتونم داشته باشم افسرده ميشم!
به زمين و زميون گير ميدم،از يك ملت گله ميكنم،تقدير و سرنوشتم رو لعنت ميكنم!از همه
بدتر اين« خدا»يك غمنامه اي براش ميسرايم كه فرشته ها اشكشون در مي آد،ديگه شيطون
واسطه ميشه كلي از خدا برام خواهش ميكنه!روح پدربزرگم كلي منت كشي ميكنه!
(تو رو خدا به داد اين نوه من برسيد!نمازهامو به جاش بگيرين).
تا اخرش به دست ميارم.بعد دوباره روز از نو روزي از نو:به اين چقدر قشنگه!از كجا
......گرفتي؟
!يكي بگه:جمع كن اين بساطتتو،اين چه وضعيه راه انداختي؟بچه حسود
!....برو خجالت بكش
اما فايده نره! آدم نميشم كه نميشم!كسي راه حلي نداره؟؟
****************************************************************