Posted by By maryami November 27, 2005Posted inUncategorized هي گادجون بسه ديگه ،تا كي من بهت امر و نهي كنم چي كار كني چي كار نكني خودت از خودت يك ذره فكر كن خوب هميشه كه قرار نيست…
Posted by By maryami November 25, 2005Posted inUncategorized اعترافات روز جمعه: اعتراف ميكنم به هيچ آدميزادي حسادت نورزيده ام. همه به نوعي برايم در يك سطح بي ارزش بوده اند/چون مثل خودم موجوداتي محكوم به زندگي كردن بوده…
Posted by By maryami November 25, 2005Posted inUncategorized حالم را گرفته اند –آدمها يك خاله زنك بازي جديد و به من افتخار نقش اول آن را داده اند . از هر دري هم ميخواهم فرار كنم از دري…
Posted by By maryami November 22, 2005Posted inUncategorized سالهاي آخر عمرم يك زن شصت ساله اي هستم كه هيچگاه موهاي سفيدش را رنگ نكرده است. پيرزن آرامي كه براي آنكه قسمت آخر رمانش را مبهم باقي بگذارد ،…
Posted by By maryami November 22, 2005Posted inUncategorized عزيزم اگر از بالاي اون درخت فارت بياي پايين هم من مجبور نيستم موقع حرف زدن باهات، اينهمه گردنم رو بالا نگه دارم هم تو ميتوني حس كني ادكلن جديده…
Posted by By maryami November 19, 2005Posted inUncategorized فردا- روز تولد سيستر-قرار است او را يك سورپرايز اساسي كنيم شك ندارم او هرگز نمي تواند حدس بزند كه برايش هيچ هديه اي نخريده ايم!
Posted by By maryami November 19, 2005Posted inUncategorized من هيچ راه مطمئني را به سوي كاميابي نمي شناسم، اما راهي را مي شناسم كه به ناكامي ميرسد: "تلاش براي خشنود ساختن همگان" افلاطون
Posted by By maryami November 15, 2005Posted inUncategorized اوقات خوش آن بود كه با دوست به سر شد باقي همه بي حاصلي و بي هنري بود.
Posted by By maryami November 11, 2005Posted inUncategorized يك هفته دل انگيز پاييزي با تمام شدن يك رمضان سخت ،آغاز ميشود با انجام بيست درصد از يك پروژه جديد بهتر ميشود و با تحويل نهايي يك پروژه چهار…