Posted inGeneral Idea شیرجه بزنیم توی ترسهایمان Posted by By maryami May 1, 2013 بعد اون لحظه ای که ترست دیگه ریخته، هیچی توی دلت نیست. می دونی از پسش بر میای. می دونی اما به روی خودت نمی آری. چون خودتم فراموش کردی که یک شبهایی بوده که مثل سگ از ترس تا خود صبح کابوس می دیدی.. . ترس؟ من؟ کی؟ کجا؟ maryami View All Posts Post navigation Previous Post برای دخترمNext Postصحرای کربلا