انتهای راه Posted by By maryami July 29, 2013Posted inLife Stories, Montreal کار از 'این نیز بگذرد' گذشته است کم کم خودمان داریم می گذریم.
خواهرم، اعصابت را! Posted by By maryami July 27, 2013Posted inGeneral, Idea سیستر کوچیکه می پرسه، عصبانی که می شی چی کار می کنی؟ خیلی که عصبانی بشی؟ فکر می کنم، عصبانی که بشم؟ کی آخرین بار واقعن عصبانی شدم ؟ مگر…
صلاح کشور خویش خسروان دانند Posted by By maryami July 25, 2013Posted inGeneral, Idea هر کسی برای خودش توی زندگیش یک نقطه عطفی داره، نقطه عطف زندگی من موقعی بود که فهمیدم بارم رو باید خودم به تنهایی به مقصد برسونم، و هیچ کس…
اخطار جدی Posted by By maryami July 23, 2013Posted inLife Stories, Montreal بعد یک دفعه وسط برنامه هایی که از اول سال درگیر شروع و تمامشان هستم، امروز والد درون بعد از یک نگاه به ترازو ، یک اخطار اضطراری برایم گذاشته…
هر کشور، یک مُهر Posted by By maryami July 23, 2013Posted inGeneral, Idea هر کسی برای خودش یک دل خوشی دارد. یکی سکه جمع می کند، یکی تمبر جمع می کند، یکی پروانه، یکی سند مالکیت، یکی پول... من؟ مُهرِ روی برگه های…
سی و دو سالگی Posted by By maryami July 13, 2013Posted inGeneral, Idea, Life Stories, Montreal یعنی بی خیالی، برو بابا حال نداریم، بذار خوش باشیم، دنیایی نیست که سخت بگیری. یعنی با چند تا دوست پایه و دیونه فقط چرت و پرت بگی و شب…
مناجات قبل از خواب Posted by By maryami July 8, 2013Posted inGeneral, Idea گـــــادا، خوابهایمان را از منطق دور بگردان! کابوس هایمان را دست کم، به ما برگردان، جان موسی، سر خر را از همین جا برگردان!
کدبانو در خارج-۲ Posted by By maryami July 8, 2013Posted inLife Stories, Montreal یک کدبانوی خوب، هیچ وقت بدون بهار نارنج، چای دم نمی کند.
خواب های منطقی Posted by By maryami July 8, 2013Posted inFeeling, General دیشب خواب می دیدم، طبقه بالای شرکتی که استخدام شده ام، گوگل آمده شعبه زده. من، هم از خوشحالی توی پوستم نمی گنجیدم و مدام سعی می کردم با آدمهایی…
مریمینوس Posted by By maryami July 3, 2013Posted inGeneral, Idea دشمن مشترک: بهترین نزدیک کننده قلبها!