خواهرم، اعصابت را!

سیستر کوچیکه می پرسه، عصبانی که می شی چی کار می کنی؟ خیلی که عصبانی بشی؟ فکر می کنم، عصبانی که بشم؟ کی آخرین بار واقعن عصبانی شدم ؟ مگر…

اخطار جدی

بعد یک دفعه وسط برنامه هایی که از اول سال درگیر شروع و تمامشان هستم، امروز والد درون بعد از یک نگاه به ترازو ، یک اخطار اضطراری برایم گذاشته…

هر کشور، یک مُهر

هر کسی برای خودش یک دل خوشی دارد. یکی سکه جمع می کند، یکی تمبر جمع می کند، یکی پروانه، یکی سند مالکیت، یکی پول... من؟ مُهرِ روی برگه های…

مناجات قبل از خواب

گـــــادا، خوابهایمان را از منطق دور بگردان! کابوس هایمان را دست کم، به ما برگردان، جان موسی، سر خر را از همین جا برگردان!

خواب های منطقی

دیشب خواب می دیدم، طبقه بالای شرکتی که استخدام شده ام، گوگل آمده شعبه زده. من، هم از خوشحالی توی پوستم نمی گنجیدم و مدام سعی می کردم با آدمهایی…