روز سی ام Posted by By maryami January 30, 2010Posted inLife Stories, Montreal آن شب برفی که من با دو چمدان بیست و سه کیلویی آمده بودم اینجا و تنها نقطه ارتباطی ام با آدمهای شهر دو شماره تلفن بود- یکی شماره استادم…
حرف دل Posted by By maryami January 29, 2010Posted inUncategorized می دونی من یک تکه بزرگی از دلم رو توی ایران جا گذاشتم خواسته یا ناخواسته یک تکه نسبتن بزرگی از دلم موند توی لنگه استوا. حالا, این ور دنیا…
به همین راحتی Posted by By maryami January 28, 2010Posted inLife Stories, Montreal زین پس به جای کلمه "مپینگ" کلمه "ناتالی" را جایگزین کنید
تایلتل به شما مربوط نیست Posted by By maryami January 26, 2010Posted inLife Stories, Montreal مردم عجیب فضولن حسن عجـــــــــــیب!
مناجات روز شنبه Posted by By maryami January 24, 2010Posted inMontreal گادا تو را به خاطر طوفان سونامی پارسال در فلیپین می بخشم تو را به خاطر زلزله اندونزی سپتامبر می بخشم تو را به سختی به خاطر زلزله هایتی امسال…
لطفن اعصاب ملت را خط کشی نفرمایید Posted by By maryami January 21, 2010Posted inMontreal "دکتر و زهرمار" مودبانه ترین فحشی است که توی دلم به هرکسی که از روی خوشمزگی منِ دانشجویِ غربتیِ در به دری که هنوز دو جلسه بیشتر سر کلاس نرفته…
سه هفته برای فراموشی سه سال اصلن کافی نیست Posted by By maryami January 20, 2010Posted inMontreal دلم لنگه استوا می خواهد دلم باران وحشی استوایی می خواهد دلم غروب بانگسر ویلیج, صدای قار قار کلاغ های سیاه اش و کیوی کستوری مانگو مانیا می خواهد .…
مریم آی فلک زده Posted by By maryami January 17, 2010Posted inMontreal4 Comments یکی بیاد بگه آخه ...., ...., ....!! نونت کم بود آبت کم بود چت بود که وقتی استاد گفت برید این سه تا الگوریتم رو با هر زبونی خواستید پیاده…