Evil Posted by By maryami October 31, 2008Posted inLife Stories, Malaysia امروز روز, من مفتخرم که استعداد بالقوه خباثت انگلیسی ام را به بالفعل تبدیل کرده و حرفهایی که از آن یکی, پشت سردخترک شنیده بودم را به خود دخترک رو…
اندر دل من هزارخورشید بتافت, آخربه کمال ذرهای راه نیافت Posted by By maryami October 27, 2008Posted inGeneral, Idea تازگیها هرچه بیشتر فکر می کنم , بیشتر به این نتیجه می رسم که هیچ از زندگی نمی دانم.هیچ. . خدا بیامرز ابو علی سینا اگر الان در قید حیات…
برزخ Posted by By maryami October 25, 2008Posted inFeeling, General دلم می خواهد یک آدم خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی فهمیده فقط دو ساعت وقتش را به من بدهد, به همه حرفهایم خوب گوش کند و بدون اینکه هیچ…
مرگ طبیعی Posted by By maryami October 17, 2008Posted inGeneral, Malaysia من آخرش یا از سکته مغزی می میرم یا از مصرف زیاد لیمو ترش یا از کمبود ویتامین ب شش . در غیر این صورت حتمن از دست هم گروهی…
دوستان خوشمزه Posted by By maryami October 11, 2008Posted inLife Stories, Malaysia صبح اول صبح توی خواب و بیداری بیدار شدم ایمیلم رو چک کنم ببینم واقعن امروز صبح کلاس داریم یا اشتباه کردم, که دیدم یکی از دوستان بعد از احوالپرسی…
Posted by By maryami October 8, 2008Posted inFeeling, General هی گاد جون عربی مَرَبی بلد نیستم باهات حرف بزنم یک چند قلم تصمیم گیری اساسی دارم قربون دستت برام بگیر, بعدا حساب می کنیم!