یادداشت قبلی | صفحه اول | یادداشت بعدی
پدر, هنوز در رویاهای شبانه ام سرحال و قوی است.
نظر می دهد, قدرت دارد و طرف مخاطب است.
ضمیر ناخودآگاهم
نمی خواهد بپذیرد که عالیجناب آلزایمر* دارد ذره ذره سلول های مغز پدر را ریشه کن می کند
و تا کامل ریشه بر تیشه اش نزند دست بردار نیست.
.
باید فکری به حال ضمیر ناخود آگاه کرد
-------------------------------------------------
* برگرفته از داستانِ کوتاه «عالیجناب آلزایمر» نوشتهی عرفان مجیب
نظرها
چرا استپش شده اینجا؟
آقای نیمه شب | November 29, 2015 1:58 PM
سلام . بیادت بودیم . موفق و پیروز باشی .
rof0zeh | November 5, 2015 12:04 PM
خوندمش جالبه .
یهو به خودم اومدم دیدم 4 5 ساله دارم رهگذری میام و سر میزنم و میخونم و همراه میشم ... ناگهان امروز از خودم پرسیدم چرا :-؟
نمدونم ... دیدم ناخواسته انگار یه جزئی شده از دنیایی دیجیتالی من ... نه میشناسم نه میشناسند مرا ... همینش قشنگه فک کنم ... لطفا هیچ وقت متوقف نشو ، انگار توقف اینجا خیلی چیزا رو هم با خودش از حرکت باز میداره .
گود لاک .
شازده | October 22, 2015 1:41 AM
سلام و درود بر مریم آ !
ایام به کام.
سید
seyed | July 26, 2015 4:45 AM
سلام مریم جون
اینستا نیستی شما؟
مطالبی که مینویسی عالین حسه خوبی دارن دوست داشتم اینستا شما رو دنبال کنم
Maryam | July 19, 2015 8:06 AM
ممنون، مطلب قشنگیه
_____________________
گفتم نظرمو بنویسم از باز گذاشتن نظرها پشیمون نشی باز :)
همیشه منتظر پست های جدیدت هستم.
رخساره | July 10, 2015 11:43 AM