یادداشت قبلی | صفحه اول | یادداشت بعدی
مانیکا می گه من همیشه یک جوری حرف می زنم انگار که همیشه شرایط قراره یک جور و ثابت بمونه.
از اون بدتر، فکر می کنم احساسات و افکار هم قراره یک جور باشه و بر اساس این فرضیه ی غلط تصمیم می گیرم و الکی حرص می خورم.
زمان برد تا فهمیدم حق با مانیکا است، نباید تصمیماتم رو بر اساس صفر و یک بودن شرایط بگیرم. اصلن خیلی وقتها نباید هیچ تصمیمی بگیرم و باید رها کنم به دست آینده و زمان تا ببینم چی پیش میاد. مثلن این که ده سال دیگه قراره چه کار کنم و کجا باشم کاملن بستگی به حال کنونی ده سال دیگه ام داره و مریم آی ده سال دیگه قطعن، احساسات و عقاید و دیدگاه و شرایط متفاوتی از مریم آی الان داره.
.
مانیکا، نمی فهمه که یک سافت ور اینجینیری که مدام در حال بررسی شرایط و پیدا کردن باگ و بهبودشه و صفر یکی
شده جزو شخصیتش،
خیلی سخته آدم بشه!