یادداشت قبلی | صفحه اول | یادداشت بعدی
یک ماه پیش شروع شد، دوره کار آموزی را می گویم. ما شصت نفریم، از شعبه های لندن، گلاسکو،هانگری، مونترال و نیویورک آمده ایم اینجا که دوره سه ماه ببینیم.
.
روز اول، یکی از رده بالا آمد برایمان سخنرانی کرد، بعد خندید و گفت که قیافه هایمان خیلی بشاش است، هنوز مانده تا بفهمیم چه خبر است.
هفته اول ،پشت سر هم کلاس بود و تمرین. هر دو ساعت یک بار یک ده دقیقه برک داشتیم، همان روز اول خوب شیرفهم شدیم که
کسی حق ندارد دیر سر کلاس باشد، یا زود از کلاس بیرون برود. اگر هم کسی حواسش به کلاس نباشد، اخطار می گیرد.
پنج شنبه ها اما ساعت کاریمان از نه تا نه هست. هفته پیش اما تمرین داشتیم، هر کسی تمرینش تا نه شب تمام نشده بود باید می ماند تا تمام شود. نصف کلاس تا نیمه شب کد نوشتند تا تمرین تمام شد...
.
دوشنبه ها روز امتحان است. از هر چه که هفته پیش اش یاد گرفته ایم. امتحان اول را حسابی خر زدم، دلم نمی خواست از همان اول کار با استرس شروع کنم. به خیالم باید نمره کامل می گرفتم اما بی گرفتم. بی، یعنی بین هشتاد و نود. اگر کسی زیر شصت و پنج نمره بیاورد، رد می شود و باید دوباره امتحان بدهد. بیشتر از دوبار رد شدن، یعنی اخراج! جمعه ها روز اعلام نتیجه است.
.
هفته پیش، امتحان سوم را دادیم، سی پلاس پلاس ، امتحان ناجور بود، همه هفته با هم استرس داشتیم. من گفتم اگرعین امتحانهای قبلی تصحیح کنند شاید خود شصت و پنج را بیاورم. کل هفته هی جاوا خواندیم، هی استرس نتیجه امتحان قبلی را خوردیم،. جمعه صبح، هیچ کس حوصله شوخی نداشت، یکی توی گروه یک آهنگی پست کرد و زیرش نوشت خدا کند همه مان پاس شویم وگرنه باید کل آخر هفته را هم جاوا بخوانیم هم سی پلاس پلاس و این یعنی کابوس.
.
جمعه ظهر، همه مان را بردند توی کلاس بزرگ شرکت، گفتند اخبار جدید داریم. همه جمع شدیم، اضطراب از چشمهایمان موج می زد. گفتند امتحان دوشنبه مان عقب افتاده است. اولش همه خوشحال شدیم که بالاخره یک آخر هفته را می توانیم فقط به خودمان برسیم. بعد همه به هم نگاه کردیم، این یعنی اینکه خیلی ها افتاده اند و باید آخر هفته سی پلاس پلاس بخوانند. من به همکارانگلیسی ام گفتم بهتر است بعد از این دوره کار آموزی یک دکتر اعصاب و روان ببینم گفت موافق است. خبر بعدی این بود که نتیجه ها تا پنج دقیقه دیگر توی وب سایت زده می شود.
.
همه بالای سر کامپوترهایمان بودیم. رفرش می کردیم. من فقط دلم یک دی می خواست. فقط دلم می خواست قبولی ببینم. نمره ام به درک. یکی از رفرش هایم نمره را نشان داد. قبول شده بودم. باورم نشد. دوباره رفرش کردم، واقعن بی بود. اشک توی چشمانم حلقه زده بود. نگاهی به اطرافم کردم. اکثریت پاس شده بودند. سارا همکار آمریکایم رفت توی دست شویی از خوشحالی زار زد.
من، نمی دانستم از خوشحالی چه کار کنم، آخر هفته ام مال خودم بود. می توانستم به خودم برسم، هر چقدر دلم می خواهد بخوابم.
به جرج اس ام اس زدم، قبول شدم، قبول شدیم
کابوس تمام شد.
.
تمام آخر هفته را خوابیدم.