یادداشت قبلی | صفحه اول | یادداشت بعدی
بعد گام آخرش این می شود اینکه برای خودت شمع و عود بگذاری و هی رادیو جوان گوشی بدی
و چای سفارشی پدر را با بهار نارنج مادربزرگ مز مزه کنی.
اینجا همان خطی است که احساس می کنی رهایی. رها از دلهره، از برنامه ریزی، از تلاش برای رضایت آدمهایی که دوستشان داری،
از اینجای خط دیگر خودت هستی.
فارغ از هر نظر و عقیده موافق و مخالف
توی این سالها خوب یاد گرفته ای که به جای اینکه وقت و انرژی ات را برای جنگیدن با آدمهایی که موافق راهت نیستند بگذاری
بروی برای خودت شاد باشی،
چایی ات را سر بکشی و اجازه بدهی آدمها با هر نوع خط کشی که خواستند اندازه ات بگیریند
چون خودت چند سالی است که خط کش هایت را دور ریخته ای
و خوب فهمیده ای که دایره زندگی را با خط کش نمی شود اندازه گرفت
چون هر وقت اندازه گرفتی کارما همه چیز را بهم ریخته و می ریزد
.
اینجا همان نقطه رهایی است. رهایی تو از قضاوت آدمها و رهایی آدمها از قضاوت تو.
نظرها
دهن مردم مثه دروازه قصاباهه!
آقاي نيمه شب | November 17, 2012 3:02 PM
سلام ماریا خانوم
این حال قشنگ تو یک تولد دوباره ست
تولدت دوباره ت مبارک ماریا
در این سالها منتطر چنین تحولی در تو بوده بودم،خوشحالم که اتفاق افتاد
قدر خودت و مخصوصن قدر این حال قشنگت رو بدون
به شوهر عزیزت سلام برسون خیلی.
شاد باشی
هادی | November 17, 2012 2:25 PM
چون خودت چند سالی است که خط کش هایت را دور ریخته ای..
خوب بود.
مهم نیست ! | November 14, 2012 7:35 AM
بی رودروایستی بهت حسودیم میشه...
قدر خودتو بدون...
فرزانه | November 13, 2012 2:27 AM