یادداشت قبلی | صفحه اول | یادداشت بعدی
یک خانوم غریبه ایمیل زده که یکی از دوستام داره دو ماهه میاد اونجا واسه کارهای اقامتش. این دختر مادرش تازه جراحی کرده و مریضه و همین یک دخترم هست و نمیخواهم بهش بد بگذره!
لطفن راهنماییش کنید.
.
من نشستم اینجا دارم فکر میکنم یعنی بقیه آدمهای توی دنیا مادرشون جراحی نداشته و یک دونه نبودن و تنها سفر نکردن!
و اگر هم نبودن اشکالی نداره که بهشون بد بگذره؟
چرا این شخص فکر کرده اگر حس ترحم من رو بر انگیزه من قراره دلم بیشتر بسوزه و نذارم اون دختر بهش بد بگذره؟
.
دلیلش جز این نیست که ملتی شدیم که غم و درد برامون ارزش شده اونقدر که اگر غم هم توی دست و بالمون نباشه از گذشته غم رو می کشونیم به حال و می نشینیم با اشتها می خوریم.
البته باز هم اگر سیر نشدیم می گردیم ببینیم دور و برمون
کی مشکل داره برای اون هم غصه بخوریم
همه این غم و غصه ها
هم
نوش جونمون
و گوارای وجودمون
.
تو دختر یکی که مادرت مریضه,
غصه هات رو همونجا جا بگذار و دو ماه با شادی سفر کن
وقت برای غمگین بودن زیاده.
.
پس نوشت کودک درون به والد درون: خودتم یکیش
نظرها
مازوخیسم ، ندانم گرایی ! خود آزاری ... من هم یکیش !
آقای نیمه شب | April 24, 2011 2:50 PM
گفت راهنمایی کن!
نگفت بگیری براش دنس عربی بری
از قدیم گفتن: بنی ادم اعضای یکدیگرن...
خوب حالا تو چرا ان مریم وبلاگش گذاشته بودی داخل سایتت!پس تو هم داشتی ترحم میکردی پس خودت اینکاره ای پس
دیگه تو هم برای ما ادای ادم سنگ دل در نیار !
rof0zeh | April 20, 2011 12:51 AM