یادداشت قبلی | صفحه اول | یادداشت بعدی
صاحب خانه آلمانی ام می گوید روزهای کودکیش وقتی مادرش را می دیده که از دست پدرش گریه می کند, وقتی پدرش را می دیده که مدام مادرش را به نفهمی متهم می کرده است,به خودش قول داده است هیچ وقت یک ازدواج بد را به خاطر بچه هایش تحمل نکند.ازدواج اش هم وقتی به جاهای باریک کشیده است به قول خودش عمل کرده و از شوهرش جدا شده تا بچه هایش عذاب نکشند.
من سعی میکنم یادم بیاید من چه قولی به خودم داده بودم.
من به خودم قول داده بودم که هیچ وقت راه بقیه را اگر مناسب خودم ندیدم ادامه ندهم. من به خودم قول داده بودم زیر بار حرف زور کسی نروم و آدمی که منت بودنش/کارش/خوبی اش/کمکش / را رویم میگذارد را از حلقه آدمهایم حذف کنم, که هیچ وقت به خاطر مصالح خودم کسی را مجبور به کاری نکنم. من به خودم قول داده بودم نگذارم کفه ترازوی محبتم خالی بشود و اجازه ندهم احساساتم باعث شوند حق کس دیگری را پایمال کنم.
همه این قولها را در نوجوانی به خودم داده بودم.این روزها که ماههای آخر ده بیستم را می گذارنم می دانم که بعضی جاها خطا کرده ام میدانم که بارها پاهایم را بلند کرده ام تا روی قولهایم بگذارم و خودم را به نفهمی بزنم, اما قبل از اینکه قولهایم زیر کفش هایم له شوند دردی تمام وجودم را گرفته که مجبور شده ام پاهایم را از روی قولهای بردارم و پیش از اینکه دردهایم ماندگار شوند راهم را بکشم بروم.
ماههای آخر ده بیستم, را شکر گذارم.
نظرها
سلام مریم جون..
تولدت مبارک خوشکله...
دلم برات یه ذره شده...
احساستو موقع نوشتن این پست مثل همیشه با تمام وجودم حس کردم..
فرزانه | April 4, 2011 12:16 PM
خواهرم نیلوفر علاقه ی زیادی به بازی های کامپیوتری دارد . دیروز جست و خیزو دادو بی دادش پای PC کلافه ام کرده بود ! یاد روزگار خودمان افتادم که چه بی سروصدا از ترس خواب بعدازظهر خانواده آتاری بازی می کردیم! می دانی ، زندگی ما انسان ها از ابتدا بازی است . بازی هایی با قراردادهای خودمان که با خودمان می گذاریم شکل می گیرد.
دهه سوم صحیح تر نیست ؟
آقای نیمه شب | April 2, 2011 5:16 PM
دلم گرفته دوست دارم با کسی درد دل کنم که کسی منو نشناسه وبه من کمک کنه چگونه راه همو پیدا کنم من دچار سرگمی شدم اگر میتوانی به کمک کنی خیلی ممنون میشم .
راستی ، منو ببخشید چون من بدون اجازه یکی از پست های شما را دروبلاگم گذاشته ام .
reza | March 30, 2011 3:48 PM