یادداشت قبلی | صفحه اول | یادداشت بعدی
ناتالی شب که اومد خونه.
گفت مریم راستی من باقلوا خریدم
خیلی هم خوشمزه است
کلن باقلوای خوب همه جا گیر نمیاد!
من یک لحظه چشام از حدقه زد بیرون
فکر کردم با لهجه کبکیش یک چیزی رو قاطی تلفظ کرده
بعد که تکرار کرد
"باقلوا خریدم"
فکر کردم حتمن اینها اسم باقلوا رو گذاشتن رو یک چیزی
و به خورد مردم میدن
بعد که باقلوا رو تو بسته دیدم
فکر کردم حتمن یک چیزی از گوشت و ایناست ولی
شبیه باقلواست
بعد که تیکه اش کرد تا بچشم
به حضرت عباس خود خود باقلوا بود.