یادداشت قبلی | صفحه اول | یادداشت بعدی
خوشحالم,آرامم, اخلاقم خوب است, دیگر افکار منفی ندارم, لباسهایم را شسته ام, صبحانه ام را تمام و کمال خورده ام. لیوان چای به دست می نشینم پای لب تاپ تا صبح شنبه دل انگیزم را شیرن تر کنم.
در لابه لای لینکهای گوگل ریدر چشمم می افتد به این لینک. احساس میکنم تمام وجودم دگرگون میشود,
تمام احساسات تلخ و شیرین زندگی ام را در عکس های این آدم می بینم.
.
من دارم اشک می ریزم
بدون اینکه قبلش بغض کرده باشم
من بلند بلند گریه میکنم
بدون اینکه قلبش آرام گریه کرده باشم
من دلم میخواهد همین لحظه برگردم
بدون اینکه قبلش حتی یک درصد فکر کرده باشم..
کودک درونم با چشمان خیسش توی آینه به من زل میزند و میگوید :
یادت باشد که یک صبح شیرین شنبه ای بود که سخت دلتنگ بودم اما والد درون مانع از رفتنم شد. فقط یادت باشد.
والد درونم هنگ کرده است...