یادداشت قبلی | صفحه اول | یادداشت بعدی
میگه برای چی از این حس های بدت توی وبلاگت می نوسی؟ برای چی از بین این همه چیزهای خوب, لحظه های خوب, اینا رو باید بنویسی که به آدم حس بد بده.
میخوام بگم که اصلن این وبلاگ رو من نمی نویسم, کودک درونم وقتی عصبانی میشه , وقتی اون روی شیطونیش گل می کنه, وقتی غمگین میشه, وقتی دلش به حال کسی می سوزه یا سخت به فکر فرو می ره می نویسه,
میخوام بگم که کودک درون من دوست نداره از حریم شخصیش توی وبلاگ بنویسه, که کودک درون من وقتی خیلی خوشحاله یادش میره وبلاگ هم داره.
میخوام بگم که کودک درونم دوست نداره عین این لوسها هی بیاد قربون صدقه فک و فامیل و دوستاش بره توی وبلاگ و هی ادای خوشبختها رو در بیاره,
اما نمی گم.
فقط میگم این حسی بوده که اون موقع سراغم اومده بوده و من نمیتونم الان توجیهش کنم چون احساسات آدم توی شبانه روز هی عوض میشه. میگم انکار نمی کنم که این حس رو داشتم اون موقع, اما می تونم بگم که الان این حس رو ندارم دیگه. عذر خواهی میکنم از اینکه خوندن پستهام ناراحتش کرده و
نمیگم که این قضیه همچنان ادامه داره و واقعن از کنترل من خارجه ...