یادداشت قبلی | صفحه اول | یادداشت بعدی
از خاطرات غربت:
یکی از بزرگترین لذتهای دنیوی من در دانشگاه ,
نشستن سر جای استاد و استفاده از صندلی, میز و کامپیوترش به دلایلی از قبیل
قطع اینترنت آن یکی کامپیوتر,
ناتوانی استاد در انجام یک فعالیت نرم افزاری
و خروج استاد از اتاق برای مدت زمانی کوتاه
است. فکر می کنم استاد جان هم از این علاقه وافر من به صندلی آن طرف میز
پی برده باشد, چون هر وقت می بیند خسته شده ام و می خواهد کار بیشتری انجام دهم می گوید:
بیا سر جای من بنشین!!
نظرها
سلام
شنیدم دارید می ایید
خیلی خوشحال شدم
به امید دیدار
راستی از بین گاو ، شتر و یا هر حیوان دیگه ای اگه می خواهید بگید برای قربانی آماده کنیم
متولی | March 16, 2009 5:13 AM
من اون موقع نبودم وگرنه عمراً فراموش میکردم ، عمراً !
یعنی حقیقتاً میگم !!!!
:: My View :: | March 15, 2009 7:57 AM
ziad az ghesmate Shohrat naomid nabash,shakhsan computeram ke dame dast nabashe ba mobile irancell websitet ro cheakmikonam morataban,peygiry az in bishtar mikhay?! ;)
sofeia | March 13, 2009 2:09 PM
خاطرات غربت. خاطرات آشنایی.
گریه
afghani | March 12, 2009 5:37 AM
خانم دانشجوی مهندسی کامپیوتر هستن آیا؟! بعدشم مگه شبکه های دانشگاهی هم قعطی دارن!؟
سینا | March 10, 2009 5:55 PM
سلام. خوبید ؟ معلومه خیلی خوش نمیگذره!! اینجا هر وقت یادتوت می افتم سری به دستنوشته هاتون میزنم.. مثل همیشه کوتاه،موجز و پر مطلب
.
.
.
شادزی و سربلند
سجادی | March 4, 2009 7:07 PM
:)
ع.ت | March 4, 2009 2:36 PM
چه استاد با وقاري که اجازه ميده دانشجوش سر جاش بشينه!
راستي يزد هم بارون اومد اما نه مثل سگ!!
و آب چشمه ي غربالبيز بعد از دو خشکسالي سال بازهم جوشيد..
داستانک | March 4, 2009 2:19 AM