یادداشت قبلی | صفحه اول | یادداشت بعدی
از مضرات رشته ریاضی و مهندسی خوندن توی ایران همین بس که باعث شده که هیچی ازعلم پزشکی ندونم و همه اطلاعات پزشکیم به علوم سوم دبستان ختم بشه چون همون زیست دبیرستان رو که همه پاس میکردند رو من نخوندم و به جاش یک تابستون جامعه شناسی خوندم.
علاوه بر این حضور سه چهار تا آدم پزشکی دور و برم همیشه باعث شده بود که هیچ وقت این فسفر مغرم رو در باره علل مرض ها و درمانشون به کار نگیرم و کلن هم که هر دردی داشتم سیستر بزرگته خیلی با خونسردی میگفت:آدم جوونی , هیچیت نیست! همش مال اعصابه و من دیگه مطمئن بودم که هر دردی دارم مال اعصابه و هیچیم نیست.
تا اینکه سر و کارم به غربت افتاد و من موندم وجهل ابدالدهر!
اون روز نصفه های شب از درد بیدار شدم واحساس کردم یک جایی نزدیک کلیه راستم درد می کنه و چون تنها بیمار یکه جلوی چشمم دو سه موردش رو دیده بودم آپاندیس بود, حدس زدم میتونه آپاندیس باشه.
به سختی از جام بلند شدم و توی اینترنت سرچ زدم علائم آپاندیس و دیدم بله خودشه! و بعد هم خوندم که اگه بیمار دیر برسه بیمارستان و آپاندیس پاره بشه ممکنه بمیره. با وجود درد شدید صبر کردم ساعت 7 بشه که دوستم رو بیدار کنم و بریم بیمارستان. البته چون از قبل شنیده بودم که دکترهای اینجا خیلی کندند همون موقع که رفتم واسه معاینه ازم پرسیدند چته, گفتم آپاندیس دارم! و اونها هم بعد ازچک آپ خیلی آروم گفتند منتظر باش صدات میکنم.
بعد از یکی دو ساعت درد کشیدن ومنتظر موندن, وقتی رفتم پیش دکتر, دو تا دکتر مالایی با خونسردی آزمایش هام رو گرفتند و منم وقتی دیدم اینها اینقدر خونسرد و بی خیالند یک دفعه زدم زیر گریه جلوشون و اونها هم گفتند خیلخب اگه خیلی درد میکنه بهت مسکن می زنیم ولی باید منتظر جواب آزمایش باشیم منم که هی یاد این جمله که "اگه آپاندیس پاره بشه آدم میمیره" می افتادم میگفتم من رو ببرید اتاق عمل دیگه! اونها هم که دیدن خیلی اصرار میکنم گفتند اوکی بذار یک رادیولوژیست ببینتت بعد می بریمت و دست بر قضا رادیولوژیست یک دکتر ایرانی بود و وقتی ازم پرسید چته گفتم آپاندیس دارم , هر هر زد زیر خنده و گفت اگر آپاندیس داشتی که این شکلی نبود قیافت و بعد از یکی دو ساعت بستری فهمیدیم که دلیلش به علت ترشح زیاد اسید معده بوده که به خاطر قرص های پوست تجویزی خانوم پروفسور شمس عزیز توی ایران بوده.
من اون روز فهمیدم که بسی نادانم در این علم پزشکی و هی با خودم میگفتم اگه اون موقع ها کمی از این پسر خاله دکترجان و دخترخاله دکترها و سیستر بزرگه کمی چیز میز یاد گرفته بودم حال و روزم بهتر از این بود.
تا اینکه دو روز پیش یک دفعه احساس کردم قلبم داره تیر میکشه! اولش سعی کردم فکر کنم یک توهمه و من اشتباه میکنم تا اینکه دیدم این درد هم چنان ادامه داره تا ظهر و وقتی می خوابم خوب میشه وقتی پا میشم درد میگیره, رفتم سراغ اینترنت, علائم قلب درد رو سرچ کردم . دیدم نوشته یکی از نشانه هاش اینه که احساس مرگ به بیمار دست میده که نشانه خیلی مهمیه منم نشستم عمیق فکر کردم دیدم آره کمی احساس مرگ دارم چون ظهرش یک دوستی بهم به شوخی گفته بود اگه مُردی تو خونه, سفارت جنازت رو مجانی می فرسته ایران و دیدم آره این علائم رو که دارم! کمی هم بی اشتهایی, سختی تنفس, دیگه من رو مطمئن کرد و بعد که یکی دو تا داستان توی اینترنت خوندم که ملت درد قلبی داشتند و یک هو مردند با خودم گفتم باید برم بیمارستان. البته هرچی دکتر ایرانی پشت تلفن خواست من رو متقاعد کنه هیچی نیست و سِنِت به این چیزها نمی خوره گوش ندادم و رفتم که نوار قلبی بگیرم.
فقط وقتی دکترایرانیه چک آپش تموم شد و مطمئن شد هیچی نیست, حس کردم می خواد من رو بندازه بیرون از بیمارستان از این همه آشوب و توهمم!
پیام آموزشی : اینکه بیماری رو سرچ کنید علائمش رو پیدا کنید و اون رو با علائم خودتون مقایسه کنید غلطه , باید علائم رو سرچ کنید تا بیماری رو پیدا کنید!