یادداشت قبلی | صفحه اول | یادداشت بعدی
یک اتفاق بد/یک اتفاق حال به هم زن/یک اتفاق لعنتی
توسط همون آدمهای لعنتی و احمقی که همیشه ازشون بیزارم
افتاده!
و من هر چقدر سعی میکنم به خودم بفهمونم که اصلا مهم نیست/که اصلا هیچی نشده/ که اصلا نباید به این چیزها اهمیت بدهم
نمیتونم!
چون بی احتیاطی خودم/ اعتماد بی موردم به آدمهایی که می دونستم حتی مردن هم طرز فکر احمقانشون رو عوض نمیکنه و سهل انگاریم
تنها عامل اون اتفاقه
که با اینکه اصلا چیز مهمی نیست
مسبب بدترین کابوس های شبانه این روزهام شده و
من هرچقدر سعی میکنم از ذهنم پاکش کنم
نمی شه :(
.
برای تک تکتون به اندازه میزان حماقتتون آرزوی خوشبختی میکنم.
اونقدر خوشبخت که من به کلی از ذهن بیمارتون پاک بشم...