یادداشت قبلی | صفحه اول | یادداشت بعدی
و اما غذا:
غذا در مالزي بسيار بدمزه است و اصلا به ذائقه ما ايراني ها خوش نمياد و حتي براي صبحانه برنج و ماكاروني ميخورند.و به نظر من كلا غذا ها رو يك جوري مي پزند كه نشه خورد. هرچند كه با همين غذاي بد مزه تقريبا اكثر دانشجوهاي خارجي كه ديدم چاق تر شدند و حتي يويو با اينكه نصف من غذا ميخورده افرايش وزن پيدا كرده .
خلاصه اين كه يك روز كه از خواب بيدار شدم متوجه شدم از بين صد و بيست وعده غذاي خوابگاه كه بايد ميخوردم فقط 20 وعده غذا خوردم و معادلش رو بيرون غذا خوردم و به زودي از اين حركت نابخردانه ام پشيمون ميشم.و نتيجه اين شد كه يك نامه مودبانه نوشتم براي رييس خوابگاه كه غذاي خوابگاه بسيار خوشمزه است (!)ولي با ذائقه من كه ايراني هستم نميخوره و اگر امكان داره غذاي من رو حذف كنيد و پول مفت از من نگيريد كه خيلي محترمانه جواب داد اين خوابگاه با غذاست و كسي به جز شما با غذا مشكلي نداشته چون ايراني ديگه اي اينجا نيست و لپ كلام ميخواي بخواه نميخواي نه.(و چند روز بعد به خاطر اون نامه هر روز صبح فقط به من كره و مربا ميدادند )كه خوب من ديگه نخواستم و اومدم جاي جديد كه ميتونم آشپزي كنم براي خودم و دو روز پيش اولين عدس پلوي خودم رو در مالزي خوردم كه الحق كه از هر غداي مالزيايي خوشمزه تر بود. و الحق كه غذا ي ايراني چيز ديگه اي هست...