یادداشت قبلی | صفحه اول | یادداشت بعدی
شام آخر
||
/\
شام آخر
شب آخر دير ميرسی خونه . ساعت ۱۲ شبه با داداشه رفتين خداحافظی .خيلی سعی ميكنی زود برسی اما نميشه /بی خداحافظی رفتن نميشه/مامان هنوز بيداره/بابا تا صدات رو ميشنوه از خواب پا ميشه/با خودت عهد كرده بودی شام آخر يك عكس يادگاری بگيری و زيرش بنويسی شام آخر /تا هميشه هميشه برات بمونه/اما نميشه .دير رسيدی/رفته بودی خداحافظی از غريبه ها/آدمهايی مهمتر از مامان و بابات/هميشه همين بوده /هوای همه رو داشتی جز اونها/يواشكی ميری بالای سر بابا و آروم پيشونيش رو ميبوسی /مواظبی نفهمه .درد درونت رو حس نكنه .اما ميدونی كه فهميده/حس كرده/اين رو لحظه آخر از اشكهايی كه نوی چشمش حلقه زده بودند و سعی ميكرد پنهون كنه فهميدی , از مامان ميخوای بياد پيشت , آروم تو بغلش ميخوابی /نميتونی بخوابی/چون خوابت نميبره /چون خيلی وقته فهميدی هر جای دنيا هم كه بری, هر جای دنيام كه باشی ,هيچ چيز برات آغوش مادر نميشه /پدر مادر خواهر و برادر و دوستات نميشه/ بعد يادت مياد چقدر سخت بود راضی كردنش/ چقدر براش دليل اوردی .چقدر منطق به خوردش دادی و اون فقط نگات كرد /اين اواخر اونقدر نگاهش پر معنا شده بود كه نگاهت رو می دزيدی/ چون ميدونستی اون نگاه اونقدر قوی هست كه باعث نرفتنت بشه /بعد فكر ميكنی چه خوب كه شام آخری نبود . چون اونقدر غمگين و غصه دار ميشد برات كه غذا كوفتتون ميشد/سيستر اشك می ريزه تا پله های آخر فرودگاه،همه رو تونستی راضی كنی جلوت اشك نريزند جز اون/
.
يك عالمه اشك .يك عالمه غصه .يك عالمه دلتنگی يك عالمه بغض نشكفته توی دلت مونده و همشون رو سركوب كردی در مقابل همه نگاههای معنی دار و غصه دار فقط سكوت كردی و لبخند زدی .ميدونستی اگر خودت رو رها كنی اونقدر دلتنگی زياده كه باعث نرفتنت بشه/سركوب كردی و حالا دلت يك جای آروم ميخواد كه آرامشش رو با گريه هات به هم بزنی. بدون اينگه نگران نگرانی كسی بشی...
.
رها شده ای.چند ساعتی به پرواز نمونده يك دختر كوچولو از اينكه مامانش رو گريه دار كردی لجش گرفته نگاهش رو ازت بر ميگردونه
و تو يك لحظه ميون همه آرزوهات آرزو ميكنی كاش دووم آورده بودی .كاش نمی رفتی . كاش می موندی و كاش دومم بياری...