یادداشت قبلی | صفحه اول | یادداشت بعدی
تنهايي غذا خوردن اصلا نميچسبه
||
/\
يكشنبه ظهر چهار تا پيمونه برنج پختم. قرمه سبزي اماده رو گرم كردم
داشتم از گرسنگي مي مردم اما صبر كردم تا دادشه بياد.اون هم وقتي اومد
گفت تو دانشگاه ناهار خورده من هم ناراحت شدم گفتم لياقتتون همون غذاي
مزخرف دانشگاست !اون هم گفت حق با منه بي لياقته و رفت تو اتاق.
تنهايي غذا خوردن اصلا نميچسبه. يك كم خوردم. بقيه اش موند تو يخچال
.
امروز پنج شنبه بود باز هم اون برنج و قرمه سبزي رو گرم كردم.قيمه هم داشتيم
اما حسش نبود. يك ذره من خوردم يك ذره دادشه!باز هم زياد اومد.
بهش گفتم تا اينها تموم نشه از غذاي جديد خبري نيست.اما ميدونستم
كه جفتمون از اشتها افتاديم. آخه تنهايي غذا خوردن اصلا نميچسبه.
.
با امروز چهار روزه نه باباهه هست نه مامان. سيسترم كه بي خيال دانشكده اش
پاشده رفته همراه بابا سفر.اولش به داداشه گفتم حال ميده آدم مامان بابا ش نباشند.
اون هم گفت آره. جفتمون كلي خوشحال شديم كه ديگه نبايد نگران باشيم هر
چند قبلا هم نگراني نبوديم.اما الان فكر ميكنم هر جفتمون به غلط كردن افتاديم.
خوب از كجا ميدونستيم تنهايي غذا خوردن اصلا نميچسبه.
.
امروز خواستنم برم دنبال مامان .مادربزرگه گفت چي كارش داري .داريم ديدني ميكنيم.
منم تنهام!خواستم بگم من تنها نيستم؟!بعد ديدم من كه از صبح تا شب همش دنبال كارامم.
خودخواهييه كه به خاطر يك ساعت دوساعت بگم بياد خونه اون هم چون تنهايي غذا خوردن
اصلا بهم نميچسبه.
.
سيستر زنگ زده برام شلوار خريده اما بيريخته! گفتم اگر بيريخته پس چرا خريدي!
انگار طلب كارشم.با مهربوني گفت ميخواي ميرم عوضش ميكنم برات.پشيمون شدم
و گفتم نه نميخواد از سرم هم زياده!
كاش اين روزها ،اين شبهاي لعنتي زود تموم ميشد.كاش لااقل سيستر بر ميگشت.
كاش ميفهميد كه تنهايي غذا خوردن اصلا نميچسبه.
.
وسط اين هيري ويري دوستي گير داده بيا بحث فلسفي بكنيم!ميگه چرا من با اين تجربيات
اينجوري شدي و تو با اون تجربيات اونجوري شدي!هر چقدر هم ميگم عزيز من آخه من
چه ميدونم چرا اونجوري شدم!گيرم كه بدونم به چه كار تو مياد!ميگه نه اين ريشه عميقي
داره بايد پيدا بشه! اصلا نميفهمه تو اين شرايط من فقط دلم ميخواد بدونم چرا تنهايي
غذا خوردن نميچسبه
.
هنوز نصفه نشده اگر نصفه ميشد يك خورده آروم ميشدم خودم هم موندم
چه جوري قراره همه اين كارها تا يك ماه و نيم ديگه تموم بشه!
فردا بعد از دو ماه ميريم تور.شايد بهتر بشه شايد اين روزها و شبهاي لعنتي زودتر
تموم بشه.
شايد،
شايد لااقل تنهايي غذا خوردنهامون تموم بشه...